🧸bunny (2)🧸

4.4K 182 22
                                    


پارت ۲‌ی بانی ( ددی کینک/ایج پلی ) به درخواستِ
LIFE-is-fucked-up و btsiran1400
___________________________________________

Third person pov:

بعد از نفس عمیقی که کشید در سفید رنگ رو باز کرد و وارد اتاق شد. اتاقی با تخت سفید و روتختیِ آبی،
عروسک‌های رنگی،
پرده‌ی توری بالای تخت و پسری که پتو رو تا روی چشم‌هاش بالا کشیده بود، به تاجِ تخت تکیه داده بود و نگاه مظلومش رو بهش دوخته بود.

رفت و کنارش نشست.
جونگکوک شبِ قبل سرش داد زده بود و حرف‌های بدی زده بود که نباید میزد و علاوه بر اینکه روی قرارداد‌های کاری‌ای که تهیونگ براشون چندین ماه زحمت کشیده بود اب ریخته بود، وسایل خونه رو به هم ریخته بود.

دلیل عصبانیت بیش از حد اون پسر این بود که تهیونگ عروسک مورد علاقه‌ش رو انداخته بود توی ماشین لباسشویی و خراب کرده بود اما‌ این رسما دلیل خوبی نیست که سر ددیش داد بزنه و وسایل کارش رو خراب کنه.
ولی خب جونگکوک تنبیه شده بود. الان علاوه بر بدن درد شدیدی که داشت معده‌ش احساس گرسنگی میکرد، بیشتر از یک روز از ناراحتی توی اتاقش مونده بود و حالا که ظاهراً تهیونگ اومده بود تا باهاش حرف بزنه از خودش و رفتارهاش بیشتر خجالت میکشید.
با چشم های خیسش به تهیونگ که ساکت نشسته بود نگاه میکرد.

+ جعبه رو برمیداری...پر از عروسک میکنیش و بعد من رو صدا میکنی

چشمای پسر کوچیکتر گرد شد و سریع پایین لباس تهیونگی که میخواست بلند‌شه رو گرفت.

- گوکی...از عروسک های خودش بزاره توی جعبه؟

+ اره

با این حرفِ تهیونگ استینش رو محکم‌تر گرفت.

- ا..ما ددی این میشه..بیشتر از پنج تا عروسک

تهیونگ آستینش رو از دستش بیرون کشید و غرید:

+ با کاری که تو کردی همینکه تمام عروسک‌هات رو دور نمیریزم خیلیه. زود باش بلند شو

کوک همراه تهیونگ اروم از جاش بلند شد. لباس آبیِ کمی بلندی تنش بود و پاهاش پوشش نداشتن.
نگاهش به‌جعبه بزرگ کنار در افتاد و بغضش گرفت، نگاه ناراحتی به تهیونگ انداخت، روی زمین‌ نشست و جعبه رو نزدیک آورد.

حالا دوباره اشک‌هاش صورتش رو خیس کرده بودن.

پسر کوچیکتر هجده سالش بود و شاید عروسک داشتن عجیب بود، اما‌ تقصیر خودش نبود..به چیز هایی که برای بچه ها ساخته شده بود علاقه زیادی داشت.
حداقل باعث خوشحالیش بود که تهیونگ بر عکس پدر و مادرش این مسئله رو دوست داشت .

وقتی جعبه پر از عروسک‌هاش شد به قفسه ها که حالا بخش زیادیشون خالی بود نگاه کرد و اشک هاش رو پاک کرد.
جعبه رو بلند کرد و روبروی تهیونگ ایستاد.

- بفرما

خواست پسر رو تنها بزاره که استینش دوباره کشیده شد.

+ چیشده؟

کوک سرش رو با خجالت پایین انداخت

- گوکی خیلی گشنشه ددی

تهیونگ سرش رو بالا و پایین کرد.

+ برات شام‌ میارم

در رو باز کرد و داشت میرفت که با یاداوری چیزی سرش رو برگردوند

+ زخمات رو خودت پانسمان کردی؟

کوک با یاداوری تنبیه دردناک دیشب با صدای آروم و بغض دار جوابش رو داد:

- اره

با نزدیک شدن تهیونگ سرش رو دوباره پایین انداخت و با دستاش که برچسب های ستاره ای و ابی رنگ روشون‌ چسبونده بود بازی کرد.

تهیونگ روی ستاره‌ها رو بوسید و بعد با گرفتن کمر کوک اون رو بلند کرد و کوکی هم برای اینکه نیوفته دست و پاهاش رو دورش حلقه کرد.

صورت جونگکوک روبروی تهیونگ قرار داشت اما هنوزم سرش پایین بود.

+ یکبار دیگه کارای دیشبت رو تکرار کنی ازت نمیگذرم کوک

داد نزد اما لحنش انقدر جدی و ترسناک بود که صدایی اروم از روی ترس از دهان کوک خارج شد و سرش رو توی گردنش قایم کرد.

+ متوجه شدی؟!

درحالی که موهای قهوه ای رنگ‌ پسر رو نوازش میکرد سوال کرد، البته اصلا فکر نکنید که کوک برای انتخاب جواب حق داشت.

- ب..بله

+ خوبه

همونطور که کوک توی بغلش بود به سمت اتاقِ ته راهرو رفت.
وقتی جونگکوک متوجه شد تهیونگ قراره وارد اون اتاق‌شه سفت چسبیدش و چشماش رو با ترس بست.
چرا داشتن دوباره میرفتن اونجا؟

- د..ددی

کوک لباسش رو چنگ زده بود و وقتی ته در رو باز کرد نفس لرزونش به گوش رسید.
یکی از کمدها رو باز کرد و با برداشتن عینکش از اتاق خارج شد، جونگکوک که تازه فهمیده بود اون فقط میخواست عینکش رو برداره ناله‌ی معترضی کرد.

- گوکی رو ترسوندی

وقتی روی اوپنِ اشپزخونه قرار گرفت گفت و تهیونگ فقط روی زانو هاش رو بوسید.

___________________________________________

👋

امیدوارم خوشتون بیاد ، پارت ها همینطوری خوبه یا طولانی‌تر بنویسم ؟
حتما درخواست‌هاتون رو کامنت کنید دیدید چه سریع مینویسم :)
👋👋👋👋

Vkook_hubWhere stories live. Discover now