Three year old wine

129 29 13
                                    

دستشو سمتِ بطریِ شرابی که امشب سه سالِ میشد برد و از تویِ قفسه ی چوبی برداشت به فضای تاریکِ خونه نگاه کرد
خونه‌ای که ی روز با عشق و محبت ساخته شده بود
و حالا سوت و کور تر از همیشه بی‌روح بودنشو
به رُخِ تهیونگ میکشید.
سمتِ مبلی که درست وسطِ پذیرایی جا
خوش کرده بود رفت و شرابِ سه ساله‌اشو
روی میزِ نسبتاً کوچیکه جلوی مبل گذاشت
و بهش خیره شد.

-توئم تلخی، مثلِ هر ی لیوان شرابی که برایِ
فراموش کردنِ خاطراتت تو تنهایی می‌خورم.

با شنیدنِ صدایی که از سرشب منتظرش بود
نفس عمیقی کشید، از جاش بلند شد و سمتِ دری رفت
که حالا پسرش اون پشت منتظر وایساده بود.
دستگیره ی در و پایین کشید و به جونگکوکی
که زیره بارونِ بی‌رحمِ فوریه خیس شده بود خیره شد.

-نمیخوای دعوتم کنی داخل؟

با شنیدنه صدای پسر کوچیکتر به خودش اومد.
از جلوی در کنار رفت و اجازه داد تنِ پسر از چهارچوبه در
رد بشه و وارد خونه بشه.
با بسته شدنِ در تهیونگ چند قدمی فاصله گرفت و سمته کشو هایِ چوبی‌ای رفت که داخلشون با انواع مختلف لیوان‌ها پر شده بود.
نگاهشو بی‌اختیار به پسر مقابلش داد و بلاخره حرفی که بهش فکر میکرد و به زبون آورد.

-تو، قبلا بدونِ در زدن میومدی داخل.

جونگکوک که انگار حرف خنده داری شنیده
بود، لبخند محوی روی لب‌هاش نشست و به مردی
که حالا شکسته‌تر از همیشه شده بود نگاه کرد.

-اون مالِ قبل از این بود که ما تبدیل بشه
به من و تو هیونگ.

صدایِ شکسته شدنه قلبه پسرِ بزرگتر دوباره تمومِ خونه رو گرفته بود، انگار که حتی دیوارای آبی رنگ خونه هم میخواستن از درد پسر فرو بریزن و نابود بشن.
لیوان‌ها رو برداشت و سمتِ پسری که مشغوله خشک
کردنه موهاش شده بود قدم برداشت.
لیوان‌ها رو روی میز گذاشت و سرشو به سمتِ
دوتا چشمِ تیله‌ای که بهش خیره شده بودن برگردوند.
با دیدن چشمهایی که میتونست با اطمینان بگه
ی زمانی از تمامِ چراغ های این شهرم بیشتر
می‌درخشیدن بغض گلوشو گرفت و لبخندِ محوی زد.

-خیلی وقته هیونگ صدام نزده بودی جونگکوکي.

دنبالِ ی واکنش ساده از جونگکوک بود
اما با دیدن اینکه پسر کوچکتر دستشو سمتِ
پاکتِ سیگارش می‌بره، ناامید شد و آروم زمزمه کرد.

-البته، خیلی وقته حتی صدامم نکردی.

-من صداتو می‌شنوم تهیونگ.

سیگارشو روی لبش گذاشت، روشنش کرد
و اولین کام و از نخِ بین لباش گرفت.
به تهیونگی که سرشو پایین انداخته بود نگاه کرد
انگار پسر بزرگتر تو دنیای خودش غرق شده
بود و چیزی نمی‌دید، پس جونگکوک از فرصت استفاده کرد و خواست دستشو سمتِ موهای خوش حالتِ مردی که عاشقانه دوستش داشت ببره اما با بلند شدن
سر تهیونگ، دستشو عقب کشید.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jun 28, 2023 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

The Last MeetingDonde viven las historias. Descúbrelo ahora