های های
چطورین؟
اینجانب که در حال سکته و مرگ زودهنگام بر اثر نگرانی کنکورم💔🗿
ولی خب بازم نمیتونم دلخوشی کوچیک این پارتا رو ازتون بگیرم..
پارت قبلی رو قبول دارم بیشترش لیریک و کوتاه بود، برای همین امروز یه جبران جذاب داریم😈
آماده باشین!پ.ن: دیروز تا ساعت سه نصف شب داشتم جون میکندم اپ کنم ولی واتپد پفیوز اپ نمیکرد که!🗿
خلاصه که الان گذاشتم براتون🥲دستش رو روی دکمه ی باند گذاشت و با فشردن دکمه ی آف خاموشش کرد.. دیگه نمیتونست! اگه امگای رو به روش یه تِرَک جدید رو شروع میکرد، شک نداشت که همونجا قلبش می ایستاد!
چشم هاش رو با زجر بست و همونطور که ابروهاش تیک گرفته بودن گفت:
-بیا اینجا!
پسر که هنوز نفس هاش منظم نشده بود دست به سینه شد و پرسید:
-چته باز؟ روشنش کن هنوز خالی نشدم!
پاش رو روی یخ گذاشت تا خودش به سمتش بره که ژان با وحشت به سمتش یورش برد:
-احمق! با کفش معمولی نیا...
طولی نکشید که طبق پیشبینیش پاش لیز خورد، فقط یکم مونده بود بخوره زمین که سر بزنگاه خودش رو بهش رسوند و جلوی افتادنش رو گرفت!
(و حالا ریدرا دامبول دیمبولشونه 😂)دستش دور گردن فرمانده ش بود قلب لعنتیش دوباره افسار پاره کرده و وحشیگری میکرد. کمرش رو صاف کرد و دست دیگه ش رو پشت کمر پسرِ توی آغوشش گذاشت، نیشخندی زد و با نگاهی که شیطنت ازش میبارید گفت:
-ارزشش رو داشت که به خاطر این اتفاق زمین بخورم نه؟ انگاری اونقدری که ادعا میکنی از من متنفر نیستی فرمانده!
ناباور با چشم های گرد شده به موجود عجیب و غریب رو به روش خیره شد... این احمق از قصد میخواست خودش رو زمین بزنه که فقط اون به کمکش بره؟
دو بار پلک زد و بعد از تر کردن لب هاش با زبان سرخش گفت:
-تو رو باید به عنوان نهمین پدیده ی عجیب دنیا بذارن توی یه موزه! دیوونه ی عتیقه!
دست هاش که بدن آلفا رو نگه داشته بودن رو ازش جدا کرد و خواست رهاش کنه که پسر بزرگ تر دو پهلوش رو گرفت و خودش رو روی بدن نحیفش انداخت! ییبو برای اینکه امگاش آسیبی نبینه به سرعت جاشون رو عوض کرد و با کمر روی کورت یخی فرود اومد!
ژان که چشم هاش رو از ترس بسته بود وقتی مطمئن شد زیرش نرمه و خوشبختانه بلایی سرش نیومده با احتیاط یکی از چشم هاش رو باز کرد و با چشم های خیره ی جفتش رو به رو شد!
دست های بزرگش از روی پهلو ها دور کمرش پیچیدن و بدنش رو بیشتر به خودش چسبوندن.. لبخندی عجیب زد و کل صورت زیبای پسرک توی آغوشش رو با چشم هاش کاوید:
YOU ARE READING
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...