با دیدن فلیکس سریع به سمتش رفتم.
دیگه نمیخواستم یه بازنده باشم. خیلی وقت بود داشتم به حرفای اون روز مینهو هیونگ فکر میکردم و جدا ترسیده بودم. حتی فکر اینکه فلیکس با یکی دیگه باشه واقعا قلبمو به درد میاورد.
با دیدنش سریع به سمتش رفتم.
-فلیکس؟
سریع با دیدنم از جاش بلند شد.
انگار اونم دنبال من میگشته.
-هیونگ میشه حرف بزنیم؟
با شنیدن این حرف از فلیکس یکه ای خوردم.
لبخندی زدم:
-حتما، چرا که نه.
فلیکس به سمتم اومد و دستمو گرفت و با خودش کشید و بهم اجازه داد به دست هامون که حلقه شده بودن خیره بشم.
وارد کلاسی که میدونست الان خالیه شد و منو داخل کلاس کشید.
-میخواستم یه چیزی بهت بگم. یعنی خیلی وقته میخوام بهت بگمش ولی روم نمیشه.سریع سر تکون دادم:
-بگو.
یه قدم فاصله بینمون رو از بین برد، منو روی میز نشوند و خودشم روی پام نشست. جوری که صورتش کاملا روبهروی صورتم بود و میتونستم نفس هاشو حس کنم.
-معذبی؟
لبخندی زدم، دستامو دور کمرش حلقه کردم و بیشتر به خودم چسبودمش:
-نه، اصلا.
فلیکس لبخندی زد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد.
نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم. اینکه یه روزی فلیکس بخواد اینجوری رو پام بشینه برام مثل یه خواب بود. و حالا اون داشت خوابم رو به واقعیت تبدیل میکرد.
-من از تو خوشم میاد. اولش فکر کردم فقط به خاطر دوستی و به خاطر این باشه که خیلی بهم اهمیت میدی. اما دیدم نه، به خاطر این نبود. به خاطر این بود که تو سو چانگبینی.
لبخندی زدم بهش و چشمهام رو به آرومی بستم.
نفس عمیقی کشیدم و بوی بدنش رو نفس کشیدم:
-منم دوستت دارم.
فلیکس لبخند گنده ای زد و بدون هیچ حرفی، لبهاش رو روی لبهام گذاشت.
اولین بوسه منو لیکسی...
////////////
-هی تو...
با دیدن چان هیونگ، متوقف شدم.
-تو... واقعا دروغگوی خوبی هستی. چطور تونستی اینکارو با من بکنی؟
با دیدن دستبند توی دست چان هیونگ، تا ته ماجرا رو فهمیدم. متوجه شده تو کیف من نبوده. و من بهش دروغ گفتم.
-ببخشید، مجبور شدم دروغ بگم. وگرنه فکر میکردی به خاطر همون دستبند، نمیتونی به خوبی همیشه بخونی.
چان هیونگ هنوز عصبی بود و اینو میشد از اخمای توهمش تشخیص داد.
-دیگه اینکار رو نکن. بهم دروغ نگو.
هان لبخند گنده ای زد:
-بوخودا همون یه بار بود.
چان هیونگم به کیوتی دونسنگش خندید.
-اینبار میبخشمت، اونم فقط به خاطر اینکه بردیم!
هان آروم خندید و سر تکون داد، این کارش باعث شد تا چان متوجه بشه دونسنگش هنوز متوجه نشده که مسابقه رو بردن!
-فهمیدی چیشد؟
-چیو؟
چان آروم تو سر هان زد:
-بردیم مسابقه رو.
چشمهای هان گرد شد و از خوشحالی سریع چان رو بغل کرد.
-وای جدی میگی؟ باورمنمیشههه...
چانم بغلش کرد و با دیدن مینهویی که دست به سینه به در کلاس تکیه زده بود و با اخم نگاهش میکرد، سریع از هان جدا شد.
مینهو به سمت هان اومد و بازوی هان رو نیشگون گرفت:
-صد دفعه نگفتم بقیه رو بغل نکن؟
-اخ درد گرفت!
-منم گرفتم که درد بگیره!با شنیدن این حرف از مینهو، سریع مینهو رو بغل کرد.
-بردیم مسابقه رو! میدونی؟ بردیم! یعنی میتونم واقعا خواننده بشم!
مینهو هم خندید و اجازه داد تا هرچقدر جیسونگ میخواد لهش کنه!-دفعه آخرت باشه ها. دیگه نبینم بقیه رو بغل میکنی!
جیسونگ سریع سر تکون داد.
-باشه باشه!
سلاممممم
بالاخره من اومدمممم🥺❤️
امیدوارم که کنکورتون رو خوب داده باشین و نتیجه های خوبی رو دیده باشین🥰🤗
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه💕
YOU ARE READING
...
Romance🐺🐇🐰🐽🦡🐹🐥🐕🦊 سلامممممممممممممم من کیت کتم و قراره اینجا براتون فیک آپ کنم لطفا هوامو داشته باشین🤗❤️ کاپل اصلی:مینسونگ 🐿️🐇 کاپل فرعی:چانگلیکس و کمی سونگین ژانر:دانشگاهی/برشی از زندگی/فان/اسمات🚫 🐺🐇🐰🐽🦡🐹🐥🐕🦊