PART~11~

515 86 11
                                    

جی: چه صبح قشنگیه!..

وی: وقتی از خواب بیدار شدی سیخ کرده بودی؟

جی: چی؟ نه...

وی: پس لخت توی بغل یه مرد بیدار شدی؟

جی: نهههه... چی داری میگی؟

وی: رویای خیسی داشتی؟

جی: ودفاک... چی داری میگییننیپس

وی: پس وقتی هیچ کدوم از اینا نیست چجوری صبح قشنگیه!

جی: ....

وی: اوه! پسرخاله ات. آره؟

جی: خدایا بلاخره.

وی: چی شد؟ بوسیدت؟ یا بفاکت داده؟

جی: ود.... تو چرا امروز اینجوری شدی؟

وی: میدونی یکم اعصابم خورده. تو به دل نگیر

جی: اوه...

وی: اره اوه..

جی: کسی ناراحتت کرده؟

وی: ناراحت که نه... در واقع اینجوریه که انگار من یکی رو ناراحت کردم.

جی: برات شخص مهمیه؟

وی: خیلی!

جی: واوو.. فاک...

جی: تو هیچ وقت زیاد درمورد خودت حرف نمی زنی و من الان شکه شدم...

وی: آره... خدایا.. اون خیلی برام مهمه من عاشقشم..

جی: چی؟ عاشقشی؟...

وی: آره... بیشتر از پنج ساله!

جی: ولی چرا بهش نمیگی؟

وی: نمی خوام از دستش بدم!

وی: اون منو به عنوان یه هیونگ، دوست، چمیدونم... اون منو اونجوری که دوسش دارم دوسم نداره!  (پری پری🤣😭)

جی: هی من باید برم آماده بشم. ولی وقتی برگشتم خونه باید کامل بهم توضیح بدی.

وی: کجا داری میری؟

جی: میرم بیرون با پسرخاله ام.

وی: اون قضیه حرف زدن و اینا؟

جی: آره.. البته نمی دونم هنوز بهش نگفتم بریم بیرون.

جی: شاید قبول نکرد.

وی: قبول می کنه! خوب باهاش حرف بزن..

جی: باشه. دوست دارم💞💞

وی: بای.

cousinsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang