(پارت5)

384 60 32
                                    

-جیمینی اینجا خیلی ترسناکه!

+فکر کنم درست ترین حرف تو زندگیتو الان زدی

-بازم دارم اون بورو حس میکنم

+بوی چی؟

-قهوه برای من خیلی شیرینه دوس دارم ریه هام ازش پر بشه

خیلی بهم نزدیکه

باعث میشه گرگم داد بزنه

+میدونم چی داره داد میزنه "جفت"

-دقیقا ولی نمیدونم کجاست

=خوش اومدید اقای پارک

صدای مین نامجون برادر بزرگتر مین یونگی باعث شد به مکالمشون پایان بدن

برای احترام کمی خم شد

+ممنون لطف دارید ولی فکر نمیکنم بعضیا از اومدن من به اینجا خوشحال باشن

اخر جملش به یونگی اشاره ای ریزی کرد

نامجون که خودش از اخلاق برادرش خبر داشت

گفت:

-اه یونگی همیشه بد اخلاقه بزار یکم بگذره درست میشه

درجواب چشم غره ای از طرف یونگی نثارش شد

جیمین خنده ای قشنگی کرد که چشماش خطی شد

برای لحظه ای نگاه یونگی رو صورت پسر قفل شد

-چرا باور نمیکنم تو وجود داری؟

توبرای انسان بودن زیادی شیرینی

بیشتر شبیه به فرشته هایی پارک جیمین

فرشته ای که اسیر شیطان شده!

-یونگ یونگی شوگا

+ها؟

-پسر کجایی سه ساعت دارم صدات میکنم

+عا هیچی خوبم

-معلومه

انقد محو شده بود که نفهمید جیمین کی رفته

+هی ته بقیه کجان؟

-خوبی؟

وقتی تو محو بودی اونا رفتن داخل تا استراحت کنن

+اهان باش

راستی ته

-جانم؟

+جفتتو پیدا کردی؟

-اره هیونگ باورت نمیشه اون شبیه یه خرگوشه!

+بهش گفتی اون چه جوابی داد؟

-نه هنوز من فقط از دور دیدش زدم و چند روز بعد شاید بهش بگم

+چند روز بعد؟ولی تو این یک ماه نمیتونی بری سرزمین خورشید میدونی که چقد کار داریم

-کی گفته میخوام برم سرزمین خورشید؟

+پس چی؟

-اون امگا اینجاست البته به لطف پارک جیمین همسرت

+چه ربطی به اون داره؟

-درواقع جئون جونگ کوک که میشه جفت من ندیمه و تنها دوست پارک جیمین جفت توعه

+یا واقعا؟

-اره دوروغم کجا بود

+پس کارکون ساختس این خودشه یه تیکه اتیشه دوستش قراره چی بشه اولین بار بود یکی با من اونجوری حرف میزد

میدونی چی گفت؟

-چی هیونگ؟

+اون گفت پسرای دیگرو به من ترجیح میده!

عا فاک اولین باره یکی مین یونگیرو پس میزنه

این امگا داره برام جالب میشه

تهیونگ سوتی زد

-بنظر میاد یکی میخواد مین یونگی اعظمو به سلطه خودش در بیاره

یونگی پوزخندی زد

+من مین یونگی ام یه امگا اکلیلی و رنگی رنگی نمیتونه منو به سلطه خودش در بیاره

-داری اشتباه میکنی اون به زندگی سیاه تو رنگ میده

یونگی جوابی نداشت پس فقط سکوت کرد و به طرف عمارت قصر قدم برداشت
.
.
.
.
.
×اقای پارک همسرم جین

+سلام از دیدنتون خوشبختم

÷عا گوگولیییی نامییییی این خیلی کیوته رسمی حرف نزن هیونگ صدام کن هرکی اذیتت کرد به من بگو دعواش کنم مخصوصا اون مین یونگی اون واقعا بداخلاقه

×هی بیبی نفس بگیر

یونگی حیرت زده بهش نگاه کرد اون پسر که جفت نامجون بود واقعا زیبا بود

+باشه هیونگ هرکی اذیتم کرد بهت میگم

÷نمیخوای پسر بغلتو معرفی کنی؟

+اه یادم رفته بود جئون جونگ کوک تنها دوست من و ندیمه من از بچگی

÷خوشبختم ولی تو بیشتر شبیه یه خرگوشی

+منم هم نظرم

هرسه پسر خنده ای کردن

÷خب بیاید بریم اتاقاتونو نشونتون بدم تا استراحت کنید تازه ار راه رسیدید حتما خسته اید

+چشم هیونگ

،چشم هیونگ

جین واقعا از دوتا دونسنگ های جدیدش خوشش اومده بود

خب این اتاق یونگی عه جیمین تو تز این به بعد اینجا میمونی وسیله هاتو بچین و راحت استراحت کن

یه اتاق بغلم به جونگ کوک میدم تا نزدیک به هم و راحت باشید

،ممنون هیونگ

+جین هیونگ چرا من باید تو اتاق یونگی بمونم!

÷ناسلامتی همسرشی از این به بعد باهم زندگی میکنید الانم برو تو

جیمین و به سمت اتاق هول داد و در بست

÷خب دیگه بیا بریم اتاقتو نشونت بدم...

خب خب پارت 5

خورشیدوماهWhere stories live. Discover now