𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐞𝐢𝐠𝐡𝐭

996 223 185
                                    

ووت و کامنت یادتون نره 💖💋
اصل داستان از پارت بعدی شروع می‌شه 😈
━━━━━━━━━━━━━━━

تهیونگ در خونه رو با لبخند برای پدرش باز کرد و سلام گفت.

نامجون با دیدن پسرش که هنوز لباس‌های خونگی تنش بود، درحالی که کفش‌هاش رو از پاش در می‌آورد و داخل می‌رفت، پرسید:
- مگه مدرسه نداری؟ چرا حاضر نیستی؟

پسر کمی این پا و اون پا کرد و تا خواست جواب بده، صدای یونگی اومد:
- سلام عمو

نامجون صاف ایستاد و جواب سلام پسر رو با لبخند داد ولی با دیدن اینکه یونگی هم مثل تهیونگ لباس فرم مدرسه رو نپوشیده، متعجب پرسید:
- تو هم آماده نیستی؟!

تهیونگ فورا گفت:
- آپا، آخه خواب موندیم!

مرد سر تکون داد و پرسید:
- کوکی کجاست؟

جونگکوک با عجله از پله‌ها پایین اومد و با صدای بلندی اعلام حضور کرد:
- اینجام!

پسر کوچیکتر بین دو تا هیونگش ایستاد و لبخند دندون‌نمایی تحویل پدرش داد.

نامجون با تعجب و گیجی به سه تا پسر نوجوونی که رو به روش ایستاده بودن نگاه کرد.

یکی با گونه‌های صورتی، درحالی که لبش رو از داخل می‌جوید، به در و دیوار نگاه می‌کرد.

دومی با یه لبخند مسخره بهش زل زده بود و سعی داشت عادی رفتار کنه.

سومی هم انگشت‌ شست پاهاش رو بهم گره زده بود و نگاهش به زمین بود.

مرد می‌تونست حتی از حالت ایستادن‌شون هم شرط ببنده که اون سه نفر یه گندی زدن.

ولی اگه می‌خواسن بابت گندی که معلوم نیست چیه بازخواستشون کنه، پسرها به مدرسه نمی‌رسیدن و خودش هم به عمل‌های جراحیش.

پس رو به سه تا پسر گفت:
- سریع لباس‌تون رو عوض کنین چون تاکسی گرفتم!

با این جمله، هر سه پسر به سرعت نور به سمت اتاق خواب دویدن تا حاضر بشن.

وقتی داخل اتاق رفتن، جونگکوک سریع شلوارش رو درآورد و روی زمین انداخت و همزمان که فقط یه باکسر با طرح آیرون‌من به پا داشت و دنبال لباس فرمش می‌گشت، رو به تهیونگ و یونگی با صدای آرومی گفت:
- اون چیزا رو توی جعبه‌ی کفش تهیونگ گذاشتم!

تهیونگ که داشت شلوارش رو از پاش رو در می‌آورد، با این حرف جونگکوک، سرش رو بلند کرد و معترضانه پرسید:
- چرا جعبه‌ی کفش من؟!
- چون اگه گیر افتادیم، تو مقصر شی!
- چی؟!

و به راحتی بین دو تا پسری که از کمر به پایین لخت بودن و چیزی به جز باکسر نداشتن، جنگ تن به تن به پا شد!

حین اینکه جونگکوک و تهیونگ سر اینکه چرا شیشه‌های سوجو توی جعبه‌ی کفش تهیونگ هستن، از سر و کول هم بالا می‌رفتن، یونگی کوله پشتی و لباس‌های مدرسه‌ش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت.

𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)Where stories live. Discover now