نمی دونم ارزششو داشت یا نه اینکه با خانوادم دعوا کردم تا بیام کره و اگر ، اگر امکان داشت کارآموز بیگ هیت بشم.
یعنی دقیقا ۴ بار رد شدم تا قبولم کنند. همه بخاطر اینکه مسلمونم هیچ کاری بهم نمیدن آخه چرا مگه تقصیر من چیه .
دیگه نمی کشم هر روز باید ساعت ۶ صبح تا ۱۵ و ۱۶ تا ۸ تمرین کنم .
امروز هم کلی کار دارم باید اول از همه به یه مدرسه ثبت نام کنم بعد دنبال یه کار بگردم بعد یه خونه پیدا کنم چون خوابگاه انقدر کثیفه و پر از سوسکه .
و بعد هم برم گوشیمو بفروشم . اونا گفتن چون تو دوره ی کارآموزی هستم باید گوشیمو بفروشم آخه چطوری میتونم وقتی تموم خاطراتم توی گوشیمه ، از یه طرفم یه کمکی بهم میکنه .
خوبه خداروشکر یه مرخصی بهم دادن وگرنه تا یه ماهه دیگه هم نه کاری پیدا میکردم نه خونه ای .جلوی مدرسه ی درب و داغون وایسادم رفتم تو پرونده مو بهشون دادم یه نگاهی سرتا پایی به من انداختن و گفتن باید والدین بیاد.
کاملا ناامید شدم . رفتم بیرون چشمم به یه زنی افتاد و سریع رفتم پیشش.
ماجرارو بهش گفتم و قشنگ معلوم بود که دلش واسم سوخته پرونده مو بهش دادم تابه جای مادرم بیاد ثبت نامم کنه وقتی رفتیم تو مدیر گفت : خانوم شما مادر دو تا بچه توی این مدرسه ای !
با تعجب بهش نگاه کردم آخه چرا نگفت ، اینطوری ضایع شدیم.
پرونده مو بهم دادن و یه تشکر به خانومه کردمو ناامیدانه جلوی در مدرسه نشستم.
یه خانومی همش بهم نگا میکرد . اومد سمتمو بهم گفت : شنیدم چه مشکلی واست پیش اومده اگه می خوای من بجای والدینت بیام ثبت نامت کنم .
واقعا خوشحال شدمو بهم کمک کرد .
بالاخره این کارمم تموم شد . اون خانوم واقعا مهربون و جذاب بود و موهاش کوتاه بود و یه تتو روی دستش داشت . تیپ دارکی داشت و عضله هم داشت واقعا خوشتیپ بود .
+نظرت چیه باهم بریم کافه.
یه خورده ترسیدم آخه کم پیش میاد با غریبه ها حرف بزنم کافه رفتن هم که بدتر .
_ نه چیزه ممنون خیلی کار دارم باید برم.+اشکالی نداره باهم میریم کافه و هر کجا خواستی می رسونمت . تازه من بعنوان والدینت اومدم مدرسه بعدا بهم احتیاج پیدا میکنی بهتره باهم دوست شیم و رفت و آمد داشته باشیم .
بنظرم حرفش منطقی بود برای همین قبول کردم .
+ ماشینم اونطرف خیابونه الان میارمش جایی نریا .
منتظرش وایسادم بیاد که یکدفعه یه ماشین bmw i8 لوکس جلوم وایساد و بوق زد اولش فکر کردم یه مزاحمه اما جلوتر رفتم و دیدم همون خانومه بود .
یعنی شغلش چیه که یه ماشین قیمت داره.
همونطوری زل زده بودم که یه بوق دیگه هم زد .+چرا سوار نمیشی ؟
باخجالت زده سوار ماشین شدم .
همش داشت زیر زیرکی نگام میکرد خیلی معذب شده بودم .
YOU ARE READING
♤فرشته کوچولو♤
Fantasyکاپل ها : namjin _ vkook _ sope داستان از جایی شروع میشه که یک دختر بچه ۱۵ ساله وارد عضو گروه بی تی اس می شه که چشم سومش فعاله و چیزهایی رو می بینه که بقیه نمیتونن ببینن و فکر میکنن که دیونه شده ولی کم کم قدرت هایی پیدا می کنه که فقط اعضا از آن باخب...