+هی تو.
هنوز چند قدمی نرفته بود که با شنیدن صدای پسری برگشت. یه پسر بچه ی شش هفت ساله با فرم مدرسه که با چشم های درشتش بهش خیره شده بود. با صدای بلندی کاملا طلبکارانه ادامه داد: کی هستی و اینجا چیکار داری؟
جونگکوک لبخند زد. یه فنچ بچه جوری حرف می زد که انگار با زیردستش طرف بود. با این حال کاملا بیخیال گفت: با آقای پارک کار داشتم.
پسر نگاه تیزش رو از روی جونگکوک برنمی داشت نگاهش درست مثل زنی بود که چند لحظه پیش باهاش رو به رو شده بود. حس کرد انگار داره با اون نگاه سوراخ می شه.
+اینجا ما چند تا آقای پارک داریم. من خودم آقای پارک هستم.
این پسر خیلی کیوت بود و باعث شد لبخندی بزرگ تر روی صورت جونگکوک شکل بگیره طوری که با ملایمت گفت : بله درسته عذر می خوام آقای پارک من با جیمین شی کار داشتم.
+پس خدمتکار جدیدی.
-من خدمتکار نیستم بیشتر شبیه یه منیجر شخصی...اصلاً بیخیال تو با جیمین شی چه نسبتی داری؟
+تو یه خدمتکار بیچاره هستی که قرار نیست اینجا زیاد دووم بیاره و همچنین به تو ربطی نداره که من کی ام.
جونگکوک متعجب از نوع حرف زدن پسر، تنها یه کلمه از دهنش خارج شد : ها؟
پسر جوری که انگار می خواد مگس مزاحمی بپرونه دستش رو تو هوا تکون داد و گفت: هیچی هیچی. جیمین یه هیولاست و تو قراره بدجور ازش بترسی.
جونگکوک که ابتدا پسر رو یه بچه ی کیوت می دید حالا نظرش عوض شد و با اخم پرسید : بچه جون تو چندسالته که اینطور به راحتی بی احترامی می کنی؟
پسر با تخسی گفت : به تو چه فضول؟
اخم جونگکوک شدید تر شد : این چه طرز حرف زدنه؟! تو خیلی بی ادبی.
+از آدمایی که بابا میاره تو این خونه متنفرم و تو یکی از همونایی. همتون یه مشت آشغالین.
با حرفی که پسر زد، جونگکوک متعجب شد و گفت : من آدمِ بابات نیستم.
+احمقِ دروغگو. تو هم یکی هستی مثل دویون.
جونگکوک که از حرف های پسر سر درنمیاورد و فقط با حجم زیادی از خشم و نفرت پسر رو به رو شده بود، گفت : تو زبونت خیلی درازه.
پسر که می دید جونگکوک به حرف های قبلیش اهمیت نداده با نگاه به صورت و دهن جونگکوک گفت : و تو یه سبزی چسبیده لای دندونهات.
ابروهای جونگکوک بالا رفت و گفت : جدی؟ ولی قبل از اینکه بیام مسواک زدم تازه صبح سبزی نخوردَ..
رفته رفته صداش ضعیف تر شد و به دروغ پسر پی برد. پسر با پوزخند گفت : تو خیلی ساده لوحی.
جونگکوک اخم کرد و خواست جواب دندون شکنی توی ذهنش آماده کنه و به پسر بگه که با صدای همون مردی که با ورودش با نگاهی سوالی بهش با اون زن حرف زده بود، ساکت شد : آقای جوان باید زود تر بریم مدرستون دیر می شه.
KAMU SEDANG MEMBACA
YouAreMyMemory
Fiksi Penggemarخلاصه ی داستان : جونگکوک گذشته رو به خاطر نمی آورد چون یه تصادف حافظه ی اون رو به کل دزدید، و حالا بعد از هفت سال با شنیدن اسم پارک جیمین، تصمیم گرفت که خاطره های فراموش شده اش رو هر طور شده پس بگیره. تکه های کوچکی از تو خاطره ی منی : ; سرش رو عقب...