ch10

131 19 1
                                    

بعد از اینکه همه رفتن مورگان زود خوابش برد.
و موند تونی....

تو مغزش مدام بوسه ای که با پیتر داشت میومد.
تصمیمش رو گرفت.

رفت تو اتاقش و در رو قفل کرد.
گوشیش رو برداشت...

_فرایدی عکسایی که از پارکر داریم و بایر تو گوشیم.

یه فایل عکس براش اومد.
بازشون کرد و....

آب گلوش رو قورت داد.
اون پسر تو تخت یه تویینک سکسیه.

یکم حس گناه بهش دست داد ولی کی اهمیت میده.
توی همشون لخت مادرزاد بود.

تو اولی فقط دراز کشیده بود و نوزادی خوابیده بود.
تو یکی روی مبل لم داده بود و با یه چیزی تو دستش بازی میکرد.
تو یکی وقتی دستش روی سینش بود به دوربین لبخند میزد.
تو یکی پاهاش رو بالا داده بود.

این که بک این عکس ها رو گرفته بود حسابی تونی رو کفری میکرد.
خیلی خیلی کفری.

الان مثل یه اژدها داشت آتیش از دهنش میومد.
فردا باید تکلیف همه چیز رو برای پارکر روشن میکرد.

***

_مورگان امروز باید خونه بمونی.

مورگان و پیتر شکه به تونی نگاه کردن.

_چرا؟
دختر مظلومانه پرسید.

_کار امروزم مال بزگاس و پیت هم باید پیش من باشه.

_یعنی تنهام میزاری؟

_نه به هپی گفتم امروز بیاد مراقبت باشه.
آخرین جرعه قهوش رو نوشید.
_پارکر زودباش امروز کار داریم.

از تمام حرکات تونی کلافگی میبارید.

و این پیتر رو نگران کرده بود.
پیتر حدث میزد ماجرا به بوسه دیروز بر میگرده.

***

تو طول روز حتی یک کلمه هم رد و بدل نشد.
پیتر تمام مدت تپش قلبش رو احساس میکرد.

و ایم خوب نبود پس تصمیم گرفت یه حرکتی بکنه.
_آمممم تونی....؟

_هوم؟
مرد هنوز سرش تو کارش بود.

_دلیل اینکه نمیخواستی مورگان امروز باشه...اینه که باید حرف میزدیم...درسته؟
مردد و خجالتی پرسید.

تونی دست نگه داشت.
از جاش بلند شد و جلو رفت.

پیتر ترسید.
نگاه تونی سیاه و عمیق بود.
و خشم ازش میبارید.

وقتی روبروی پیتر ایستاد، بی تردید دست تو موهاش برد و....
موهاش رو محکم کشید و سرش رو جلو برد.

_آخ تونی....

_آقای استارک.
تونی آروم گفت.
_الان آقای استارکه.

_چی می....
حرف پیتر با یه سیلی محکم نصفه موند.

_کی گفت حق داری حرف بزنی؟

The FatherWhere stories live. Discover now