66

1.3K 287 254
                                    

فابیو از پله ها پایین اومد و با لبخند به میزشون نزدیک شد. کنار بک نشست و گفت:

+ امیدوارم زیاد منتظر نمونده باشی.

لبخند زد و سرش رو به دو طرف تکون داد.

+ نمیدونم چطوری میشه کاری کرد که بهت خوش بگذره بک ولی اگه دوست داشته باشی میتونیم بریم تو حیاط و قدم بزنیم.

اصلا تمایلی نداشت. فقط میخواست بدونه که به مارکوس چیزی گفته یا نه و بعدش برمیگشت خونه پس دستهاش رو دو طرف بازوهاش گذاشت و کمی لرزید که بهش بفهمونه بیرون سرده و دوست نداره سرما بخوره.

+ درسته اصلا متوجه هوا نشده بودم.

فابیو دستش رو پشت گردنش کشید و گفت:

+ تو میدونستی من ازت خوشم میومد مگه نه؟ برای همین باهام مهربون بودی.

اون هیچ زمان نمیدونست که فابیو اونقدر پسته که با دونستن رابطه‌ی اون و چانیول باز هم بهش حس پیدا کرده و رفتارهاش با فابیو دقیقا جوری بود که با بقیه رفتار میکرد و نمیدونست اون مرد برداشت های دیگه‌ای از اون رفتار ها میکنه.
براش نوشت:

"_ تو باهام خوب رفتار میکردی و من هم بهت احترام میذاشتم."

+ هیچ زمان به من به عنوان کسی که میتونه دوستت داشته باشه نگاه نکردی؟

هیچ زمان اینکار رو نکرده بود. نه به اون و نه به هیچکسی دیگه فکر نکرد چون تمام قلب و ذهنش با چانیول پر شده بود.

"_ نمیتونستم. چانیول همیشه بود."

فابیو با خوندن اون جملات سر تکون داد و نفسش رو با حرص بیرون داد.

+ البته. اون مرد اونقدر دیوونه بود که اگه میفهمید تو به کسی دیگه فکر میکنی یه بلای خیلی بد سرت بیاره. این اواخر فهمیده بود حس من به تو چیه و بارها تهدیدم کرد که میکشتم ولی بار آخر تو مقابلش وایسادی و بهش سیلی زدی. اون کارت عالی بود بک... شاید همون سیلی اون رو سر جای خودش نشوند.

یادآوری اون روز قلب بک رو به درد میاورد. چانیول مقابلش وایساده و با نگاه غمگینش بهش خیره شده بود. شاید اون سیلی حقش بود ولی نباید جلوی فابیو بهش میزد. اونقدر اتفاقات اخیر روی روح و روانش تاثیر گذاشته بود که به اتفاقهای قبل از جدا شدن از چان و لوهان فکر نمیکرد. شاید عذاب وجدان کاری که با اونها کرد زیاد بود و شاید هم روحش از مرور اتفاقات تلخ گذشته خسته شده بود. برای همین الان برای چانیول دل میسوزوند و خودش رو سرزنش میکرد.

+ عشق تو خیلی زیبا بود بک و واقعا متاسفم که این عشق رو برای کسی مثل چانیول صرف کردی. اون لیاقت مهربونیهای تو رو نداشت و به راحتی ترکت کرد. امیدوارم در آینده این عشق رو به کسی بدی که بتونه همون مقدار رو بهت برگردونه.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now