1/2 : baby take care

150 30 17
                                    

- چرا هیچوقت به حرف هام گوش نمیدی؟ اصلا تا به حال با خودت فکر کردی با این کار هات تو تنهایی نمیمیری؟ متوجه هستی هروقت این ریختی از اون کثافت خونه ها برمیگردی من چه حالی میشم؟

عصبی بود. خیلی زیاد. خون جلوی چشم هاش رو گرفته بود، جوری که توانایی کتک زدن دوست پسر کله شقِ حرف گوش نکنش رو داشت! به هر حال روزی صد نفر داشتن اینجوری با خونِ  خودش تنش رو رنگ و با زخم هایی طراحی میکردن چه فرقی میکرد اگه اون هم یک بار میزدش! یعنی تو این دنیا حق نداشت جزو اون صد نفر باشه و یک بار هم که شده امتحان کنه ببینه کتک زدن دوست پسرش چه حسی داره؟

-چیزیم نیست، داری میبینی که زندم پس الکی شلوغش نکن وو.

سان گفت و دست پسر رو به روش رو پس زد تا انقدر ادای دایه های مهربان تر از مادر رو در نیاره.

-الان من مقصر شدم؟ من کسیم کِ..

این دست سان بود که باعث نصفه نیمه باقی موندن جمله وویونگ شدن. سان با اینکه دستش زخمی شده بود ولی مجبور شد با همون حال جلوی دهن وویونگ رو بگیره تا بیشتر از این با جیغ هاش جاشون رو لو نداده.

••

فلش بکِ دو سال قبل*

بویِ سیگار و مواد های مختلفی که مرد های میان سال و پسر های همسن خودشون داشتن میکشیدن تا سر کوچه هم حتی میومد. دود سیگاری که توی هوا پخش بود توی اون قمار خونه لعنتی برای ادم های داخلش حکم اکسیژن رو پیدا کرده بود و تنها چیزی که توی اون مکانِ فاجعه عاید اون دو پسر بیست و دو و بیست و چهار ساله شده بود حالت تهوع‌ای بود که بخاطر این بو های غیر آشنا بهشون دست داده بود.

- سان-اه... اینجا زیادی ترسناک نیست؟ منظورم اینه که خب راه دیگه ای نیست بتونیم پول جور کنیم برات..؟!

ووینگ این رو درحالی گفت که خودش رو پشت سر سان مخفی کرده بود؛ درست مثل بچه های پنج ساله‌ای که پشت سر پدرشون قایم میشدن تا با غریبه های رو به روشون چشم تو چشم نشن.

- سانی... میشه فقط برگردیم خونه؟ قول میدم راه های بهتری هم وجود داره.

وویونگ همچنان سعی داشت با پسر چهار شونه‌ی رو به روش ارتباط برقرار کنه و از کار احمقانه‌ای که میخواست بکنه منصرفش کنه اما جوابی هم از سمت پسر بزرگتر دستگیرش نمیشد.

- سان اصلا بهم توجه میکنی؟

قصد نداشت که روی مخ پسر مورد علاقش راه بره فقط زیادی نگرانش شده بود و استرسش نمیذاشت ساکت بمونه و کاری نکنه.

سان هم که دیگه کلافه شده بود از هیچی نگفتن فقط از راه رفتن دست کشید و همونجا سر جاش متوقف شد. ایستادنش خیلی یهویی بود پس برخورد تنِ وویونگ رو به بازویِ چپش رو درحالی که مثل اردکِ کوچیکی پشتش راه میرفت رو هم حس کرد.

Baby take care.Where stories live. Discover now