(قسمت 9)

319 48 21
                                    

درو باز کردو وارد شد

وارد شدنش مساوی شدبا یخ زدن خون تو رگاش

دوتا تیله ای که نگاش میکردن مظتربش میکرد

+عه عه

-نباید اینجا باشی پارک جیمین!

+م من فقط میخواستم ببینم اینجا کجاست یذره کنجکاو بودم

-از اینکه روراستی خوشم میاد ولی بازم تو نباید اینجا باشی

+چرا؟

مگه اینجا کجاست؟

هییییی نکنه اینجا ادم میکشید!

-اره ادم میکشیم

+میدونستم قاتلی

یونگی اروم از پشت میزش بلند شد و جلو رفت

+ن ن نزدیک نشو

یک قدم یونگی به جلو برمیداشت و یک قدم جیمین عقب میرفت

تاجایی که پاش به گوشه پارکت گیر کرد و پخش زمین شد

یونگی خم شد و صورتشو مقابل پسر گرفت

از دیدن قیافه ترسیده پسر لذت میبرد

ضربه ای به سر پسر زد و عقب کشید و قهقهه زد

-تنهایی فک کردی دانشمند کوچولو؟

چرا باید ادم بکشم؟

+دوروغ نگو

پ پ پس اینجا کجاست؟

دست پسرکوچک را گرفت و بلندش کرد

-اینجا اتاق کارمه از ظاهرش معلوم نیست؟

+نخیرشم اینجا کلش مشکیه

تازشم چرا اومدن به اتاق کار تو ممنوعه؟

-اول اینکه به خاطر تمرکز

دوم اینکه اینجا کارای سرزمین و انجام میدم و خب این اطلاعات نباید بیفته دست جاسوسا کوچولو

+یا انقد به من نگو کوچولو

-به کوچولوعا میگن کوچولو

+توخیلی بی ادبی

-تونباید با الفات اینجوری حرف بزنی تازه نباید قوانین و زیر پا بزاری

+الان که فکرشو میکنم من قوانینی زیر پا نزاشتم

من لونای اینجام و میتونم تو امور مشارکت کنم

-حتی مشاورم به اینجا حق ورود نداره فقط منو تهیونگ حق ورود داریم

+من که مشاور نیستم من هم امگاتم هم اینکه من لونام و ملکه اینده

-من حرفمو زدم اینجا حق نداری بیای

+میام

-تو حرف حالیت نیست

+واسه من صداتو نبر بالا

فک کردی چون الفایی میتونی دستور بدی؟

-من همچین حرفی نزدم

+نمیتونی تو کارام دخالت کنی

-ببین من بهت احترام میزارم ولی تو مال منی

+تومنو نخریدی یا من یک کالا نیستم که تو صاحبم باشی من به خودم تعلق دارم الفا اینو بفهم من فقط جفت توام نه بردت اینو بکن تو سرت

بعد گفتن این جمله سوار اسانسور شد

+تازشم الفا من هروقت بخوام میام اینجا و تو نمیتونی جلومو بگیری دکمرو فشار داد ودر اسانسور بسته شد

+همینه پارک جیمین تو میتونی یس
.
.
.
-این امگای پرو الان توروی من وایساد

-چطور جرعت میکنه

اون خیلی پرروعه

اون نیم وجبی

فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه

-ایش اون تو یک صدمه ثانیه از فرشته به شیطان تبدیل میشه

اون فسقلیه جوجه ایش اون وقتی جدیه ام به طرز معجزه گری کیوته
.
.
.
-هی جیمی چرا انقد طولش دادی یلحظه فک کردم دیگه زنده نیستی

+یا اروم باش معلومه که زندم

-خب تعریف کن چیشد؟اونجا کجا بود؟چی اونجا بود؟

+بهتره بگی کی اونجا بود!

اونجا دفتر کار یونگی بود و خود برج زهرمارشم اونجا بود

-اوو جدی چیشد؟

+هیچی یذره سربه سرم گذاشت منم جوابشو دادم مرتیکه برج زهرمار گربه

-توکه گربه هارو دوس داشتی

+الانم دارم ولی نه این برج زهرمارو

-اوه

+ولش کن بیا بریم من خیلییییی گشنمه

-بزار برم از اشپزخونه تایم شام و بپرسم

+باش منم تا اونموقع برمیگردم اتاق
.
.

پارت 9 دوستان








خورشیدوماهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora