دیشب...
تهیونگ روی صندلی جلوی میز بار نشسته بود و پشت هم جام تکیلا رو بالا میبرد و مینوشید. با حرص جام رو روی میز کوبید و زیر لب غر زد: "شت... گندش بزنن." با حالت غمگینی سرش رو پایین برد: "واسه چی اومدم اینجا؟" سرش رو چرخوند و یواشکی پشت سرش رو نگاه کرد. عده ی زیادی دور یه میز جمع شده بودن. تهیونگ با خودش گفت «نگاه کن چه آدمای ناجوری ریخته اینجا!»
اون طرف همهمه و شلوغی بود و همه مشغول حرف زدن با هم بودن. مرد جوونی روی یکی از مبلها نشسته بود و عده ی زیادی دورش جمع شده بودن، هرکسی به یه نحوی سعی داشت توجهش رو به خودش جلب کنه.
-" پارسال اومده بود انجمن بیزینس."
-"خواهشا هفته بعد به جلسه ما هم تشریف بیارین."
-" افتر پارتیه، ولی ببین چقد جو جدیه."
-" از خودت پذیرایی کن."
-" خیلی وقته نشسته بودی اونجا جونگکوک، الان دیگه حالشو ببر."
جونگکوک آهی کشید و جواب کوتاهی داد: "آه... اوکی..." لیوان مشروبش رو توی دستش تاب میداد و دستش رو با بیحوصلگی زیر چونش زده بود.
-" انقد کار نریز سر خودت... یکم بیشتر خوش بگذرون_"
تهیونگ همونطور که به اون مرد نگاه میکرد با خودش گفت «چه جذابه! آره خیلی جذابه. جالبه... یه آلفای برتر که مثل پادشاه ها نشسته رو صندلی...» روشو برگردوند «و یه مشت آلفای احمقم دورشو گرفتن... با یه عالمه امگا که آب دهنشون راه افتاده و میخوان باهاش جفت بشن.» نیشخندی زد و زیر لب گفت: "عین حیوونن." همون لحظه صدایی از پشت سرش باعث شد شوکه بشه.
-"این ته تغاری خانواده ی کیم نیست؟ واقعا بتاس؟"
-"نه، یه امگای دریافت کنندس، الکی ادا درمیاره که بتاس. الان همه بچه های این سنی میگن بتان که کسی نفهمه امگای مغلوبن. هاهاها."
تهیونگ که با شنیدن این حرفا به شدت ناراحت شده بود دستش رو روی قلبش گذاشت و با خودش گفت «تهیونگ دندون رو جیگر بذار و دعوا راه ننداز. تحمل کن پسر...» با لمس کارت اعتباری توی جیبش زمزمه کرد: "الان من کارت خوشگل مشکی نامحدودم رو... دارم!"
چند ساعت قبل...
تهیونگ با ترس و لرز گریه کرد و گفت: "اوخ... داداش خیلی نامردی!! داری با پول دهنمو میبندی آره؟"
آلفای جوون کارت مشکی رو بالا گرفت و گفت: "آخه داداش جونم، ...این که باج نیست، داریم معامله کاری میکنیم."
تهیونگ خودش رو روی تخت انداخت و درحال دست و پا زدن با گریه داد زد: "خودت میدونی من ازش متنفرم!! اگه خیلی مهمه خودت پاشو برو!"
برادرش کمی صداش رو بالا برد و جواب داد: "به نظرت اگه میتونستم برم منت تورو میکشیدم؟ حالا هم دست بجنبون... یه قرارداد مهم دارم... چکار کنم خب؟"برادر کوچولوش رو بلند کرد و روی تخت نشوند و با ملایمت گفت: "گوگولی... میدونم حوصلشو نداری... ولی باید بری... همه کاری ازت برمیاد!" کارت رو توی دست تهیونگ گذاشت و ادامه داد: "بیا... اینو بگیر... از اتاق بابا برش داشتم."
ESTÁS LEYENDO
My Charming Alpha / آلفای جذاب من
Fanfic⊹My Charming Alpha⊹ در این دنیا هم زن وجود داره هم مرد. و همچنین بتاها که رایجترین نوع بشریت هستن و 92% جمعیت رو تشکیل میدن. امگاها نوع خاص و کمیابی هستن که هم مردان امگا و هم زنان امگا میتونن باردار بشن. این گروه تنها 2% از جمعیت رو تشکیل میدن. آلف...