𝑷𝒂𝒓𝒕 "𝟒"

232 18 13
                                    

(پرنسا)
بعد از سفارش یه صبحونه کامل و پر مخلفات با دیلیا راه افتادیم سمت اتاق پسرا
دیلیا: پرنسا من دوباره استرس گرفتم. حس میکنم هر چی کره ای بلد بودم پریده
پرنسا: وایییی دیلیا خلم کردی آروم باش دیگه استرس نداره که
دیلیا: باشه بابا حالا چرا قاطی میکنی
پرنسا: هوفففف
بعد رسیدن به طبقه مورد نظر به سمت اتاق راه افتادیم و من دوباره در زدم که این دفعه نامجون در رو باز کرد
نامجون: بالاخره اومدی. بیا تو
لبخندی به نامجون زدم و همراه دیلیا وارد اتاق شدیم.
نامجون با کنجکاوی داشت دیلیا رو نگاه می‌کرد که با ضرب دست من به بازوی دیلیا ، اون به خودش اومد
دیلیا: سلام. روزتون بخیر
نامجون: سلام. روز شما هم بخیر باشه
پرنسا: دیلیا دوست صمیمی من هستش که به عنوان دستیار من تو این چهار ماه شمارو همراهی میکنه
نامجون: اوووو که اینطور ، خیلی خوش بختم از دیدنتون. پس همه ی خانم های ایرانی خوشگل هستن
دیلیا و نامجون به هم دست دادن و دیلیا از نامجون بابت تعریفش تشکر کرد
دیلیا: خیلی ممنونم. نظر لطفتونه
نامجون: البته بگم هنوز پرنسا خوشگل ترین کسیه که من تو دنیا دیدم و بعد از اون شمایین
دیلیا لبخندی به نامجون زد
دیلیا: اونکه صد البته. پرنسا از همه نظر سر تر از منه
نامجون لبخندی زد و مارو به سمت سالن غذاخوری راهنمایی کرد.
وقتی که به سالن رسیدیم دیلیا خودش رو معرفی کرد و با استقبال گرم پسرا رو به رو شد و استرسش از بین رفت و همگی مشغول صحبت شدن.
در این بین متوجه شدم که جونگ کوک بهم خیره شده و چشم ازم بر نمیداره ، ولی خب به روی خودم نیاوردم و حواسمو به حرفای جین و شوگا دادم.
نیم ساعتی گذشت که بالاخره صبحونه پسرارو اوردن و اونا مشغول خوردن شدن
جونگ کوک: پرنسا شما صبحونه خوردین؟
پرنسا: آره ما خوردیم شما راحت باشین
جونگ کوک: اکی
پسرا صبحونشون رو خوردن و بعد از اون آماده شدن و همگی راه افتادیم سمت محل برگزاری کنسرت.
ساعت دیگه یازده شده بود و بالاخره به استادیوم رسیده بودیم و همگی با هم رفتیم داخل استیج اصلی و پسرا بعد از یه بازدید کوتاه رفتن پشت صحنه تا برای ساند چک آماده بشن.
من و دیلیا خیلی برای کنسرت هیجان داشتیم. درسته چند سال پیش وقتی که به کره رفته بودیم کنسرت هم رفتیم ولی خب بازم هیجان داشتیم.
تهیونگ: شما قبلا کنسرت ما اومدین یا اولین بارتونه؟
پرنسا: نه اولین بار نیست چند سال پیش وقتی اومده بودیم کره هم تو کنسرتتون شرکت کردیم
جیهوپ: اوووو پس شما قبلا کره اومدین!
پرنسا: بله من چهار سال کره زندگی کردم دیلیا هم دوسال اونجا بوده
جیهوپ: واقعا! نمیدونستم.
پرنسا: من بخاطر درسم اومده بودم اونجا ، چون کره به پوست های عالی و عمل های زیباییش معروفه و خب رشته منم پوست ، مو و زیبایی بود
نامجون: چقدر عالی. کدوم دانشگاه میرفتین؟
پرنسا: هر دومون دانشگاه ملی سئول میرفتیم
جیمین: انتظار دیگه ای هم نمیشه داشت ، کسی که به هشت تا زبان تسلط کامل داره و تو دوازده سالگی وارد دانشگاه میشه یقینا یه نخبه است
پرنسا: خیلی ممنونم ولی من اونقدرا هم باهوش نیستم
جیمین: چرا هستی
پرنسا لبخندی به جیمین زد که نامجون با کنجکاوی از دیلیا سوالی پرسید
نامجون: راستی شما هم رشتتون پزشکی بوده؟
دیلیا: بله. من روانپزشکی خوندم
نامجون: اوووو یعنی مثل پرنسا مدرکت رو گرفتی؟
دیلیا: بله من فوق تخصصم رو گرفتم
تهیونگ: پیش شما دوتا حس میکنم خنگ ترین آدم رو زمینم
پرنسا: این چه حرفیه! هوش فقط به درس نیست که. شما بجاش تو موسیقی نخبه هستین
جونگ کوک: خوب شد گفتی موسیقی ، به نظر میاد تو خیلی بهش علاقه داشته باشی.
پرنسا: کاملا درسته من عاشق موسیقیم. سبکش هم برام فرقی نداره
جیمین: پس باید ساز زدن هم بلد باشی؟
پرنسا: بله من از سن دوسالگی تا چهار سالگی کلاس ساز بلز میرفتم و بعدش هم ساز چنگ رو شروع کردم ، البته کنار ساز چنگ آهنگسازی ، پیانو ، ویولن ، گیتار ، قانون و درام رو هم کلاس رفتم و به صورت حرفه ای یاد گرفتم
پسرا با دهن باز داشتن پرنسا رو نگاه میکردن
نامجون: دختر تو که از ما تو موسیقی سر تری!
جیمین: چجوری آخه؟! مگه داریم همچین چیزی
پرنسا: خب من فقط چیزی رو که بهش علاقه دارم سفت می‌چسبم و انقدر تمرین میکنم و کلاس میرم تا بهترین شخص توی اون رشته بشم البته اگر بتونم چون خیلیا بهتر از منن
نامجون: توی چیزای دیگه هم سر رشته داری؟
پرنسا: من مدرک مربیگری رقص رو هم دارم و مربی ورزش هم هستم ، اشپزیمم خوبه
جونگ کوک: من دیگه رد دادم
تهیونگ: منم همینطور
نامجون: هعی خدایا چجوری یه آدم اینهمه استعداد رو تو خودش جمع کرده اونوقت من یه رانندگی نمیتونم بکنم
همه از این حرف نامجون خندشون گرفته بود. بعد از کلی خندیدن از دیلیا هم کلی سوال پرسیدن و فهمیدن که اونم دست کمی از من نداره. توی همین یکی دو ساعتی که با هم حرف زدیم کلی با هم صمیمی شدیم و راحت با هم گفت و گو میکردیم.
ساعت دو بعد از ظهر بود و پسرا برای ساند چکشون رفته بودن و بعد از یک ساعت و خورده ای برگشتن پشت صحنه و برای کنسرت آماده شدن ، تو همین بین دختر مدیر عامل یا بهتر بگم رئیس سفارت کره جنوبی اومد پشت صحنه و بدون هیچ حرفی از جلوی ما رد شد و رفت.
پرنسا: این اینجا چیکار میکنه؟ خیلی ازش خوشم میاد همش جلوی چشمم آفتابی میشه
دیلیا: دختره ی پر رو یه سلامم بلد نیست بکنه. انگار نه انگار مارو میشناسه
پرنسا: ولش کن بیا بریم پیش پسرا ببینیم چیزی نیاز ندارن
به سمت اتاق گریم راه افتادیم و رفتیم داخل که دیدیم اون عجوزه با پسرا گرم گرفته و داره انگلیسی باهاشون حرف میزنه
دیلیا: وات ده.. این کی اومد اینجا؟ کی با پسرا انقدر صمیمی شد
پرنسا بدجور عصبی شده بود. اون دختر خیلی نزدیک به پسرا ایستاده بود و باهاشون گرم گرفته بود ، مخصوصا با جونگ کوک و جیمین.
عصبی به سمتش رفتم و کنارش ایستادم که پسرا و اون متوجه حضورم شدم
میا: اوو پرنسا تو اینجا بودی! اصلا ندیدمت
پرنسا: به نظرم حتما یه چشم پزشکی برو چون دقیقا جلوی چشمت بودم. حالا هم برو بیرون اینجا جای تو نیست
جیمین: پرنسا چی شده؟!
پرنسا بدون توجه به حرف جیمین فقط با جدیت به میا خیره شده بودم
میا: تو اینجا چیکاره ای که به من دستور میدی؟ اینجا شرکت بابات نیست که اینجوری حرف میزنی باهام
پرنسا: آره شرکت بابام نیست ولی من مسئول اینجام و پدر جنابعالی به من سپردن که همه چیز رو کنترل کنم. حالا هم برو بیرون وگرنه ایندفعه با محافظا طرفی
میا: خیلی حسودی پرنسا ، خیلییی
پرنسا: برو بیرون
میا با لبخندی از پسرا خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد و پسرا هم با تعجب داشتن به من نگاه میکردن
پرنسا: تا یک ساعت دیگه باید برین رو صحنه لطفا بزارین استف ها کارشون رو زودتر انجام بدن{با جدیت}
بعد از این حرف از اتاق خارج شدم و رفتم سمت حیاط پشتی استادیوم و بغضم رو رها کردم
پرنسا: آره من حسودم چون ده ساله عاشق کسی شدم که حتی از وجود من خبر نداشت و الانم که من رو میشناسه هیچ حسی بهم نداره و به من فقط به عنوان یه دوست نگاه میکنه شایدم به عنوان یه مترجم ساده.{خیلی اروم جوری که فقط خودش بشنوه}
گریم شدت گرفته بود که همون موقع دیلیا از راه رسید و من رو بغل کرد
دیلیا: هیشش آروم باش عزیز دلم ، گریه نکن
پرنسا: دیگه خسته شدم دیلیا
دیلیا: پرنسا تو که انقدر سست عنصر نبودی. اون یه چرت و پرتی گفت بیخیالش. نمیدونی پسرا وقتی رفتی چقدر ازم سوال پرسیدن که چیشده. بیچاره ها زبان فارسی بلد نیستن کنجکاو شده بودن
پرنسا از دیلیا جدا شد و با ترس بهش نگاه کرد
پرنسا: تو چی بهشون گفتی؟
دیلیا: هیچی گفتم تایم نداریم و مسئولیت همه چیز به عهده پرنساست بخاطر همین استرس گرفته و عصبی شده
پرنسا نفسش رو با آسودگی رها کرد و از دیلیا تشکر کرد
پرنسا: ممنونم واقعا
دیلیا: خواهش میشه. حالا بیا بریم صورتتو آب بزن بریم پی کارامون
سری تکون دادم و با دیلیا به سمت سرویس بهداشتی رفتیم و من به صورت رنگ پریده ام آب زدم و بعد از ترمیم آرایشم رفتیم داخل و من مشغول کاغذ بازی های قبل اجرا شدم.
ده دقیقه مونده بود به اجرا و همه چیز آماده بود که پسرا از اتاقشون اومدن بیرون و به سمت استف ها رفتن تا میکروفونشون رو تنظیم کنن. منم یه گوشه وایستادم و همونطور که به زمین خیره بودم غرق افکار ضد و نقیضم شدم. دیلیا هم رفته بود پیش پسرا و داشت یه سری نکات رو بهشون میگفت.
توی افکارم غرق شده بودم که با دیدن کفش مردونه مشکی رنگ که درست رو به روی من بود سرم رو بلند کردم که متوجه شدم صاحب اون کفش جونگ کوکه
پرنسا: چیزی نیاز دارین؟
جونگ کوک: حالت خوبه؟{با نگرانی}
پرنسا با این سوال جونگ کوک بغض کرد و سرش رو انداخت پایین. جونگ کوک نگرانیش بیشتر شد و شونه های پرنسا رو گرفت
جونگ کوک: هی من اینو نگفتم که گریه کنی. معذرت میخوام ، لطفا گریه نکن. آخه یه دفعه چت شد؟!
جونگ کوک پرنسا رو بغل کرد و سرش رو نوازش کرد تا دختر رو آروم کنه و پرنسا هم فقط از اون آغوش گرم ، خوش بو و ارامش بخش لذت برد و کم کم اروم شدو از جونگ کوک فاصله گرفت و با خجالت سرش رو پایین انداخت
پرنسا: من.. من واقعا معذرت میخوام نمیدونم چم شده
جونگ کوک: حتما خیلی فشار روته. انقدر به خودت استرس وارد نکن ، هیچی به اندازه سلامتی تو باارزش نیست
این حرف جونگ کوک باعث شد پرنسا قند تو دلش آب بشه
پرنسا: خیلی ممنونم
تعظیم کوتاهی کردم که همون موقع پسرا توسط استف صدا زده شدن و جونگ کوک بعد از یه لبخند کوتاه و نوازش گونم همراه پسرا به سمت استیج اصلی رفت.
دیلیا: خوش گذشت؟
پرنسا با صدای دیلیا دو متر پرید هوا و دستشو رو قلبش گذاشت
پرنسا: یاااا سکته کردم
دیلیا: حرف رو عوض نکن. اغوش جونگ کوک چطور بود؟
پرنسا با یادآوری چند لحظه پیش لبخندی روی لبش نشست
پرنسا: بهترین حسی بود که توی زندگیم تجربه کردم
دیلیا: اوووو پس حسابی خوش گذشته بهت
پرنسا: اوهوم. ولی چه فایده که اون آغوش متعلق به من نیست
دیلیا: یا باز شروع نکن بیا بریم از تی وی اجرای پسرا رو ببینیم
پرنسا: باشه
پرنسا با اینکه هنوز ذهنش درگیر بود ولی سعی کرد در ظاهر نشونش نده.
تقریبا اخرای کنسرت بود که گوشیم زنگ خورد و با دیدن شماره رئیس دلم لرزید. دایره سبز رنگ رو لمس کردم و موبایل رو روی گوشم قرار دادم که صدای رئیس توی گوشم پیچید
رئیس: خانم لیام
پرنسا: سلام
رئیس: سلام. میخواستم درمورد موضوعی باهاتون حرف بزنم
پرنسا: بفرمایین
رئیس: ببینید من میدونم شما در برابر اعضا بی تی اس مسئول هستین ولی لطفا از این به بعد با دختر من درست رفتار کنید. درسته جایگاه پدر شما خیلی با ارزش تر از منه و همینطور جایگاه شما ، ولی فعلا من رئیستون هستم و شما حق اینکه با دخترم اونطوری رفتار کنید رو ندارید
پرنسا: ولی..
رئیس: ولی و اما نداریم. از این به بعد دختر من میتونه همه جا همراه پسرا باشه و شما هم حق دخالت ندارین و فقط به کاری که بهتون سپرده شده میرسین
پرنسا عصبی شده بود و سعی در کنترل خودش داشت
پرنسا: متوجه شدم
رئیس: خوبه. خدانگهدار
بدون اینکه منتظر جواب پرنسا گوشی رو قطع کرد
دیلیا: چیشده؟
پرنسا ماجرا رو برای دیلیا تعریف کرد
دیلیا: مردک گستاخ. اون چطور جرعت کرده با تو اینطوری حرف بزنه ، مثل اینکه نمیدونه تو میتونی کل زندگیش رو فقط با یک ده هزارمه پولی که تو یه روز در میاری بخری
پرنسا فقط سعی در کنترل عصبانیتش داشت و هیچ حرفی نمیزد. انقدر عصبی بود که حتی متوجه نشد کنسرت تموم شده و باید برگردن هتل.
اون به همراه دیلیا سوار ماشینش شد و به سمت هتل راه افتاد.


هلوو گایز🩷
اینم از پارت چهارم
از این پارت به بعد تازه داستان شروع میشه😉
ووت یادتون نره کیوتای من✨️
راستی برای خوندن فیکشن های بیشتر حتما من رو فالو کنید🩵

𝑴𝒚 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora