فلش بک_سوم شخص
یوری لبه تخت نشسته بود و می لرزید، آب دهنش رو به سختی قورت داد و پتو رو محکم تر دور خودش پیچید، با نزدیک شدن پسر هیزم شکن، نگاهش رو بهش دوخت، لبخندش چقدر دوست داشتنی بود، لثه های صورتی رنگش که موقع خندیدن معلوم میشد و اون چشم های براقش که گاهی باریک میشدن؛ بی اختيار لبخندی تو ذهنش نقش گرفت که تمام بدنش رو لرزوند....
چال گونه های نامجون، چشمای زیباش و لب های خوش فرمش؛ جینهیوک روی تخت نشست و به خودش جرئت این رو داد که دستای سرد و کوچیک یوری رو که حالا داشت اشک میریخت لمس کنه....
_میشه گریه نکنی
گریش شدید تر شد و هق هق کرد، چطوری میتونست به این زندگی جدیدش عادت کنه وقتی همین الآن بوی خون پسر کنارش دیوونش کرده بود؛ جینهیوک با درموندگی دخترک رو تو بغلش کشید و موهاش رو نوازش کرد....
_نترس، من کاریت ندارم، من اینجام تا ازت مواظبت کنم باشه؛ دیگه گریه نکن لطفا....
این پسر معجزه میکرد، چرا انقدر کنارش آروم میشد، لرزش بدنش که با بوی خون جینهیوک شدت گرفته بود؛ حالا تو بغلش آروم شده بود....
+مواظبت؟؟
این اولین بار بود که صدای یوری رو می شنید و دلش از شدت دلنشین بودنش لرزید، لبخند کوچیکی زد و بی اختیار بدن ظریف دختر رو محکم تر به خودش فشرد
_آره مواظبتم
+قول میدی؟؟
_قول میدم پرنسس
.
.
.
.سوم شخص
تو جایی وسط جنگل، رو زمین نشسته بود؛ قدم های زیادی رو به دنبال بوی خون یوری که به بینیش خورده بود اومده بود و حالا خسته تر از همیشه رو زمین ولو شده بود
نام:شاهزاده خانوم، الآن حالت خوبه؟؟
قطره اشکی با سماجت از لای پلکش راه خودش رو به گونش باز کرد، چه ناگهانی تمام خوش بختیش از دست رفته بود، شبیه بیچاره ترین انسان روی زمین تو هوای نسبتا تاریک نزدیک غروب، زیر بارون تند زمستونی تو دل جنگل رو زمین نشسته بود و گریه میکرد....
نام:هیچوقت چانسو رو نمی بخشم، آخه به خاطر چه گناهی این بلاها سرم اومد، ها، به خاطر کدوم گناه، چرا؛ چرا من؟؟
از همه دنیا، از بین اینهمه دل عاشق، چرا اون، شونه هاش زیر بارون تند می لرزید ولی قصد رفتن نداشت، دلش میخواست انقدر تو بارون بمونه تا گناه خون هایی که تو رگ هاش مونده بود شسته شه، چقدر ساده بود که فکر میکرد این بلا؛ تنها مجازات گناه های نکردشه....
YOU ARE READING
UNATTAINABLE
Vampire{COMPLETED} یه اتفاق ناخواسته.... یه دوستی اشتباه.... شایدم یه عشق اشتباه.... دویست سال زندگی.... . . . . چی میشه کیم نامجون به خاطر دوست صمیمیش تبدیل به یه ومپایر بشه و تمام زندگیش رو از دست بده؟؟ حالا بعد از گذشتن دویست سال، میتونه زندگیش رو از نو...