با اینکه تهیونگ فقط کمی با جونگکوک سرسنگین شده بود اما او به خاطر همین موضوع حس و حال خوبی نداشت. تهیونگ تنها عضو خانواده ی او بود و جونگکوک به او اعتماد کامل داشت و دیروز فقط به خاطر فشار عصبی ای که بهش وارد شده بود این حرف رو زد و فکر نمی کرد که تهیونگ از این بابت ناراحت بشه.
از پنجره ی بزرگ کافه به بیرون نگاه کرد، هوا رو به تاریکی بود. با مینسول توی یه کافه ی نسبتاً شلوغ قرار گذاشته بود تا بالاخره به این رابطه ی سمی پایان بده. این مدت دختر زیادی مزاحم تهیونگ می شد. هر چند که تهیونگ اعتراضی نمی کرد اما جونگکوک با این موضوع به شدت مشکل داشت.
بالاخره دختر رو دید که وارد کافه شد. مینسول با لبخندی بزرگ،کیفش رو روی صندلی کنارش گذاشت و پر انرژی گفت : ببخشید دیر کردم خیلی منتظر موندی؟
جونگکوک اخم کرده بود و چهره اش به شدت تو هم بود. صورت مینسول فراتر از آرایش بود انگار که گریم کرده بود. البته که دختر فوق العاده زیبایی بود و می تونست در یک نگاه قلب هر پسری رو بدزده همونطور که جونگکوک گرفتار شد اما وقتی دختر رو شناخت اون حس فوق العاده به انزجار تبدیل شده بود.
جونگکوک به سردی گفت : آره دیر کردی. می خواستم برم.
+گفتم که ببخشید حالا چرا اینطوری ترش کردی؟
جونگکوک اخم کرد اما مینسول بدون اینکه منتظر جوابی از طرف جونگکوک باشه، ادامه داد : اون نمایش مسخره ی پریشب توی پارکینگ.. بیا درباره ی اون حرف بزنیم.
دختر عجله داشت و می خواست همه چیز به سرعت بگذره تا به اونجایی که خودش می خواد برسه.
-به رابطه ی من و تهیونگ می گی نمایش مسخره؟ جالبه!
مینسول اخم کرد و بعد از چند ثانیه ای که نگاه خیره اش رو روی صورت جونگکوک چرخوند تا آثاری از شوخی ببینه و ندید، گفت : اون کار مگه به خاطر این نبود که حسودی من رو ببینی ؟
جونگکوک کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و گفت : من هیچوقت نخواستم کاری کنم تو حسودی کنی فقط وارد یه رابطه ی جدید شدم و از تو می خوام که نه مزاحم من و نه مزاحم دوست پسرم بشی.
مینسول انگشت های باریکش رو روی توی هم گره زد و گفت : باشه من رو احمق فرض کن اشکالی نداره ولی با اینکارات نمی تونی قلب عاشقم رو بُکشی.
-این حرف ها حالمو بهم می زنه.
جونگکوک با عصبانیت این رو گفت و بدون اینکه به مینسول نگاهی بندازه، ادامه داد : اگه بفهمم یه بار دیگه تهیونگ رو تهدید می کنی فکر اینکه بتونی توی اون بیمارستان کوفتی کار کنی رو از سرت بیرون بکش. تو بهتر از من می دونی که کیم سوکجین رئیس بخش شماست. تو باید خیلی خوش شانس باشی که هنوز توی اون بیمارستان کار می کنی.
KAMU SEDANG MEMBACA
YouAreMyMemory
Fiksi Penggemarخلاصه ی داستان : جونگکوک گذشته رو به خاطر نمی آورد چون یه تصادف حافظه ی اون رو به کل دزدید، و حالا بعد از هفت سال با شنیدن اسم پارک جیمین، تصمیم گرفت که خاطره های فراموش شده اش رو هر طور شده پس بگیره. تکه های کوچکی از تو خاطره ی منی : ; سرش رو عقب...