سال 2023 سئول
نمی دونست جونگ کوک کجا رفته، اما به راحتی بد حالیش رو حس میکرد، بدنش می لرزید و دستاش عرق کرده بود، مردمک چشماش به آبی فیروزه ای تغییر رنگ داده بودن و قدم هاش بلند و تند بود، بیحال بود اما نمیخواست سراغ پسر کوچیکتر رو بگیره؛ میخواست ببینه تا چه حد بدون اون میتونه دووم بیاره....
این بار دیگه میخواست تا آخرش بره، در خونه رو با صدای بلندی باز کرد، سالن خونه نیمه تاریک بود، قفسه سینش به خاطر نفس های نامنظمش بالا و پایین میشد؛ تنها چیزی که تو گوش هاش زنگ میزد صدای هق هق کوک بود....
سونگ:تهیونگ....
با حرکتی سریع روی پاشنه با به طرف پدرش برگشت، سونگجون چند ثانیه به قیافه وحشتناک پسرش خیره شد، رنگ پوستش به طرز ترسناکی سفید شده بود و لبهای صورتیش به قرمزی مایل به قهوه ای تغییر کرده بود و چشماش آبی کمرنگ بودن، سونگجون اخم غلیظی کرد و داد زد
سونگ:به خودت بیا ته، معلوم هست چته؟؟
برای منفجر شدن به همین فریاد نیاز داشت، با سرعت به طرف پدرش رفت و گلوش رو چنگ زد و به دیوار تکیش داد
ته:برو بگو بیاد، بهش بگو بیاد اینجا....
چشمای سونگجون داشت تغییر رنگ میداد اما نمی خواست اینطوری تبدیل بشه، کسی که جلوش ایستاده بود پسرش بود و دوست داشت قبل از تبدیل شدن آرومش کنه؛ پس دستاش رو گرفت و به سختی گفت
سونگ:لطفا تهیونگ، به خودت بیا
.
.
.
.سوم شخص
جونگ کوک تمام تنش تیر می کشید و از شدت سرما مثل بید می لرزید، گریه میکرد و اختیار پاهاش دست خودش نبود، برای چند ثانیه چشماش رو بست و نفس عمیقی برای آروم شدنش کشید، تا 10 شمرد و چشم هاش رو باز کرد، اما با چیزی که جلوش دید ترسیده یه قدم عقب رفت؛ اون کی خودش رو به خونه تهیونگ رسونده بود که نفهمیده بود؟؟
نگاهی به پاهاش که اون رو تا اونجا آورده بودن انداخت، دلیل درد عضله های بدنش رو نمی دونست، دلیل این بی اختیاری پاها و زانوهاش رو نمی فهمید، حتی نمی دونست چرا اینطوری به نفس نفس افتاده؛ فقط متوجه شد داره به سمت خونه معشوقش میدوه....
.
.
.
.سوم شخص
چشمای سونگجون هم همرنگ تیله های تهیونگ شده بود، متقابلا به گردن پسر چنگ زد و چشماش رو باریک کرد و با صدایی که خش دار و ترسناک شده بود گفت
سونگ:بهتره تا زنده ای بری گم بشی وگرنه....
تهیونگ فشار دستش رو بیشتر کرد و با خر خر ناليد
KAMU SEDANG MEMBACA
UNATTAINABLE
Vampir{COMPLETED} یه اتفاق ناخواسته.... یه دوستی اشتباه.... شایدم یه عشق اشتباه.... دویست سال زندگی.... . . . . چی میشه کیم نامجون به خاطر دوست صمیمیش تبدیل به یه ومپایر بشه و تمام زندگیش رو از دست بده؟؟ حالا بعد از گذشتن دویست سال، میتونه زندگیش رو از نو...