ᵖᵃʳᵗ26

984 67 62
                                    

جئون کلافه به چهره ی ترسیده ی یونا نگاهی انداخت .

- رسما وجودت دردسر درست میکنه !

یونا اخم پررنگی کرد ؛ خواست چیزی بگوید که صدای تیراندازی بلند شد و رنگ نگاهش تغییر کرد .
ترسیده به جئون خیره شد  و داد زد

+ به جای اینکه همه چیزو بندازی تقصیره من یه کاری بکن !

جئون با چشم های درشت شده و با تعجب به  یونا نگاه کرد

- یادت رفته من رئیستم؟ ارباب امارتی ام که توش تا همین دیروز نفس میکشیدی؟ یه بار دیگه دستوری باهام حرف بزن تا بزنم رو ترمز .

نگاهش را از یونا گرفت و پوزخند صدا داری زد

- هر چی باشه اونا تورو میخوان نه منو !

یونا نفس پر حرصی بیرون داد و بی طاقت و سرش را محکم به صندلی کوبید .
با صدای جئون خودش را جلو کشید و با دقت به او خیره شد .

- یکم جلوتر یه پیچه ! محکم بچسب ، ازشون میزنم جلو تا پیچو رد کنیم به محض ایستادن ماشین پیاده شو و فرار کن سمت جنگل !

یونا مضطرب سرش را تکان داد

+ پس تو چی ؟

جئون نگاهی به دو ماشینی که در تعقیب آن ها بودند انداخت و لب زد

- منم پشت سرت میام .

یونا خواست لب باز کند که با فریاده " محکم بشین" از سمت جئون خودش را به صندلی چسباند و نفس در سینه اش حبس  شد .

با صدای محیبی ماشین پیچ را گذراند و بی درنگ  گوشه ای  ایستاد .

- زود باش بدو ، فرار کن !

یونابا دستانی لرزان درب ماشین را باز کرد و بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند سمت جنگل پا به فرار گذاشت .
شب بود و  شدت باران دیدش را تار کرده بود ‌.
بی توجه به مسیر فقط به سمت جلو می دوید .

جئون از ماشین پیاده شد و از پشت سر به یونا خیره شد ‌.
لبخند کجی زد ، اولین بار بود یونا به تک تک حرف های جئون گوش میکرد ، البته اینکه پای جانش در میان بود هم بی تاثیر نبود .

با شنیدن صدای شلیک ها که هر لحظه واضح تر شنیده میشد از ماشین فاصله گرفت و پشت سر یونا دوید .

دو ماشینی که در تعقیبشان بودند ایستادند و دو نفر از هر کدام پیاده شد .
صدایشان  هنوز ناواضح به گوش جئون‌میرسید

× کاری با پسره نداشته باشین ، دردسر میشه ! فقط دختره رو برگردونین .

جئون درحال دوییدن عصبی نفس کشید و زیر لب غرید

- کجایید شما احمقا !

دستی به صورتش که خیسه آب شده بود کشید .
رسما آبکش شده بود .
از باران متنفر بود و حالا به خاطر دختری که چند روز پیش در امارتش جاسوسی میکرد داشت زیر باران میدوید .
هر چه جلوتر پیرفت اثری از یونا نبود ‌.
این دختر کجا غیبش زده بود !
از کدام سمت فرار کرده بود ؟!
باران و تاریکی دیدش را تار کرد بود .
عصبی محکم روی زمین پا کوبید و نگاهی به پشت سرش انداخت .
لعنت به این شانس حالا حتی آن دو نفری که در تعقیبشان بودند راهم گم کرده بود !

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Sep 27, 2023 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Onde histórias criam vida. Descubra agora