800 سکه طلایی که ته خرج کرد میشه 190 میلیارد دلار حالا به تومن رو نگم 😅
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~تهیونگ یه نگاه به جای خالی اون بچه کرد و یه نگاه به اون خونه داغون
تهیونگ :امم اوکی فکر کنم باید برگردیم
نامجون: اگه با ملایمت برخورد کنیم فکر کنم نریزه
و بعد تموم شدن حرفش جلو افتاد و سمت اون به معنای واقعی خرابه رفت و پشت سرش هم هوسوک
تهیونگ: یااا با شماممم
با دادی که تهیونگ زد نرده بالای خرابه افتاد پایین تهیونگ سریع دوتا دستاشو رو دهنش گذاشت و فشار داد البته لرزیدن خرابه باعث شد که هوسوک و نامجون با خشونت سمتش برگردن و دستاشون رو جلو دماغشون بگیرن
نامجون/هوسوک:هیسسس
تهیونگ سریع سرشو به معنای باشه تکون داد و آروم آروم سمتشون رفت
نامجون با ملایمتی که ازش بعید بود در رو باز کرد انگار هر ثانیه قرار بود از جا کنده شه آخه این چه وضعشه
وقتی اون سه نفر وارد خرابه شدن فهمیدن داخلش از بیرونش بدتره
کلی خرت و پرت اونجا بود جعبه های باز شده یا شکسته،بشکه هایی که خدا میدونست توش چیه البته آلودگی هواشو که دیگه نگم تهیونگ قشنگ گرد و غبار های رقصانِ تو هوا رو میدید حتی حس میکرد شنلش پر از خاک شده یه نگاه به سقف و ستون های داغونش انداخت یه تک خنده ایی کرد و جوری زمزمه کرد که به گوش اون دوتا برسه
تهیونگ :آر.ام و جی هوپ مردن علت مرگ؟؟ بر اثر ریزش سقف عالیه
نامجون چشمی چرخوند و هوسوک سمتش برگشت
هوسوک : ??Really (واقعا؟؟)
قبل اینکه تهیونگ جواب دندون شکنی بهش بده صدای کلفت زنگداری توی فضا پخش شد و همون جا بود که نامجون و هوسوک خشکشون زد
+:منتظرتون بودم
تهیونگ با احمقیت تمام به دور اطرافش نگاه کرد تا صاحب صدا رو پیدا کنه
تهیونگ:امم افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم ؟؟
صدای خنده های وحشتناکی توی فضا پیچید تا اینکه جسمی بزرگ از پشت ستون ها بیرون اومد
اون موجود بدنی مثل اژدهای آبی چین داشت سری مثل گرگ های پوزه دراز و شاخی مثل شاخ های گوزن سفید و پاهایی مثل ققنوس و پنجه هایی مثل عقاب دور چشماش نواری بلندی بسته شده بود
تهیونگ با چشمای درشت شده به اون ....هیولا ؟؟ ترکیب چند حیوانه ؟؟ نگاه میکرد و آب دهنشو قورت میداد ولی نامجون و هوسوک برای اولین بار وحشت کرده بودن اون موجود ....اون موجود چند صد سال پیش نسلش منقرض شده بود اون موجودات قبیله ایی زندگی میکردنو توانایی اینو داشتن که با بو کردن هر رایحهای سر گذشتش رو ببینن در مواردی هم آینده ش رو مثل کارآگاهی بودن که با بازسازی صحنه قتل، قاتل رو پیدا میکردن تازه از لحاظ عقلی هم قاطی بودن ولی انگار از اون جنگ جز مدوسا و یاران ایرن بازمانده های دیگه ایی هم وجود داشتن که درحال حاضر یکیشون به اسم رَگنار جلوشون بود و امکان نداره تا الان خبرش جایی درز نکرده باشه مگر اینکه بعد دیدنش یا زنده نموندن یا هم مثل تهیونگ ابهله به تمام معنا بودن
تهیون :واوووو خارق العادس تو ...تو ..چقدر خفنی ....الان چی به حساب میایی ؟؟
تهیونگبا چشمای برق برقی داشت نزدیک رَگنار میشد که نامجون با عرق سردی که کرده بود به خودش جرئت داد تا جلوی اون ابله رو بگیره وگرنه در کمتر از پلک زدنی میمیردن هر چند حتی اگه تو معامله موفق میشدن در آخر باید یکی از دو جناح میمیردن از پشت یقه تهیونگ گرفت و با شدت عقب کشیدش
نامجون:شرمنده دوستمون چیزی به اسم مغز نداره
رَگنار دهنشو باز کرد که زبون مار مانندش از لای دندون های دراز و تیزش معلوم شد
رَگنار:خوشمزه میاد .....
با این حرفش دکمه ایی در ذهن هوسوک فشار داد که نباید میداد هوسوک در حالت خشنش فرورفت هیچ کس با تاکید هیچ کس حتی قوی ترین افراد جهان هم حق نداشتن گوشه چشمی به خانوادش بندازن چه برسه به خایه داشتن زدن حرف های تهدید آمیز با جدیت جلو رفت و اون پارچه رنگی رو از کیف دور کمرش درآورد و سمت دماغ اون عنتر گرفتش
رَگنار که یهو عصاره ها بهش حجوم آورده بودن با غرشی پر از تهدید سریع عقب کشید
هوسوک:درسته قوی تر از مایی ولی حتی قوی ترهام نقطه ضعفی دارن و همین دلیل انقراض تون بود
رَگنار عصبی غرش بلندی کرد که خرابه لرزید و بعد دندون های بلند و تیزشو با نفس خشم آلودی نشون داد
نامجون:هووو آروم باش ما برای معامله اینجاییم نه جنگ(پارچه رو از دست هوسوک گرفت و بالا آوردش) به ما بگو بوی چه کسایی رو میده و الان کجان
رَگنار که یکم آروم تر شده بود با ته مایه خشم حرف زد
رَگنار :در مقابلش چی بهم میدین ؟؟
نامجون :چی میخوای ؟؟
رَگنار لبخند ترسناکی زد :اون خوشمزه رو
تهیونگ که دور از اون ها دست به سینه ایستاده بود متعجب به اطراف نگاه کرد و در آخر گیج به خودش اشاره کرد
تهیونگ :منو ؟؟
رَگنار :مگه کسی اینجا غیر تو خوشمزست ؟؟
تهیونگ ابروی بالا انداخت :شرمنده درسته اونا گوشت تلخن ولی من شوهر دارم که مثل چی بالا سرم منتظره تا خطا کنم تا چیزم کنه
همون طور که تهیونگ داشت وراجی میکرد هوسوک و نامجون عصبی بودن ولی توی این موقعیت ها هم زیاد بودن زمانی که باید یکیشون از هدف و برادرش یکی رو انتخاب میکرد و همیشه هم هر دو رو میزدن به هدف
نامجون :قبوله فقط قبلش تو مارو به خواستمون برسون
تهیونگ :به حرف اون گوش نده اون از خداشه که من سر به نیست بشم
هوسوک کلافه دندون قروچه ایی کرد و سمت تهیونگ رفت به بازوش چنگ زد و محکم نگهش داشت
هوسوک "ساکت شو"
تهیونگ"تو اون یکی شورشو در آوردین از بس به من گفتید ساکت شو تا بهم نگید جریان چیه من از کجا خبر دار بشم علم و غیب هم ندارم تازه برده حلقه به گوشتونم نیستم که بی چون چرا بره دودمان خودشو به فنا بده تا نگی نمیتونم بفهمم حالا بگو جریان چیه " هوسوک"نچ چون باید طبیعی رفتار کنی"
تهیونگ لج کرده تقلاهای زیادی میکرد ولی با بیشگون محکمی که از داخل بازوش گرفته شد نفس بریده محکم سرشو توی قفسه سینه هوسوک فرود آورد از درد به خودش میپیچید
نامجون سرفه ایی کرد :معاملهِ معامله است انجامش بده اینو بگیر
تهیونگ نالان مشت آرومی کنار سرش به قفسه سینه هوسوک زد
تهیونگ:این اسم داره
رَگنار پوزخندی زد و پوزشو سمت پارچه برد همه چی خوب بود یه ثانیه مونده بود که با انتهای دمش نامجون رو به گوشه ایی پرت کرد و مستقیم سمت هوسوک و غذای خوشمزش حجوم برد
هوسوک سریع تهیونگ رو به گوشه ایی پرت کرد و در همین حین نامجون سریع به خودش اومد و شمشیرشو برای دفاع از خودش احزار کرد
سمت هوسوک رفتو جاهاشون رو عوض کردن حالا پنجه های هیولا به جای تن هوسوک روی شمشیر فرود اومد،نامجون تمام زورش رو به کاربرد تا دستاش خم تر از این نشه در همون حال شلاقی از ناکجاآباد دو گردن رَگنار پیچیده شد و روی وسایل اونجا پرتاب شد
رَگنار با دمش به هوسوک ضربه زد که با شدت به ستون برخورد کرد و بعد مستقیم سمت غذای لذیذش رفت که یهو برق برنده ایی از پهلو به سمت صورتش اومد سرشو عقب برد و با پنجه هاش شمشیر رو گرفت
همون طور که اون دو نفر درگیر جنگیدن بودن
تهیونگ یه گوشه مثل بچه های خوب ایستاده بود و منتظر مامان و باباش بود اون یه بار تو عمرش اون هم ناکامل مبارزه کرده بود البته درسته که خاطرات هوسوک رو دیده بود ولی دیدن اونا هیچفرقی با دیدن سریال اکشن نداشت الان توی این موقعیت تنها چیزی که میدونست حمله مستقیم بود پس خنجرشو درآورد و با فشار سمت قفسه سینه رَگنار فرود آورد ولی .........
به خاطر فلس هاش خنجر فرو نرفته بود اصلا شاید دردشم نیومده بود به خاطر این حرکت دلاورانه تهیونگ سکوت خفه کننده ای جریان پیدا کرد اون سه نفر به تهیونگزل زده بودن همه چی انگار استپ خورده بود تهیونگ از خجالت سرخ شد و رو زانوهاش افتاد
تهیونگ :شما ادامه بدین
همین حرف باعث شد اون سکوت خفه کننده منفجر بشه همه چی دوباره از سر گرفته بشه
رَگنار تا خواست تهیونگ رو بگیره با لگدی که هوسوک به تهیونگ زد پرتش کرد گوشه ایی و قبل این که بتونه ری اکشنی نشون بده رَگنار اونو بین پنجه هاش گرفته بود
هوسوک داشت از فشاری که متحمل میشد تک تک استخوناش می شکست صدای فریادش بلند شد
نامجون از طرف دیگه درگیرش بود و تهیونگ گرخیده بود با یادآوری واکنش اون به بوها چراغی بالای سرش روشن شد سریع کیسه خرت و پرتاشو باز کرد و اون جورابای خوشگل ولی بوگندو رو از توش در آورد با گرفتن یه نشونه گیری دقیق سمت رَگنار پرتاب کرد
رَگنار با حس بوی شدید و زننده ایی و یادآوری افراد مربوط به اون پرتنش اون دوتا رو ول کرد و عقب عقب رفت با سرگیجه هر ثانیه به وسایل اطراف برخورد میکرد
تهیونگ و نامجون با عجله سمت هوسوک پخش شده رو زمین رفتن تهیونگ وحشت زده به رگ خونی که از دهنش تا گردنش جاری بود انداخت
تهیونگ : داره میمیره ؟؟؟
نامجون :خفه شو فقط دندهاش شکسته
تهیونگ : پس داره میمیره
هوسوک با سرفه:نمیمیرم....آخه....کیو دیدی.... با دنده.... شکسته...... بمیرههه
تهیونگ :های من خوبم اما مردم
هوسوک چشمی چرخوند با درد و کمک نامجون تو جاش نشست
هوسوک با درد:زنده هم باشم دستی دستی تومنو میکشی
نامجون :اینقدر درباره کشتن حرف نزنین تو هم بیا این ژتان* رو بخور تا زخمات خوب بشه
نامجون بعد حرفش محلول سبز رنگی در آورد و توحلق هوسوک خالی کرد که هوسوک دوباره به سرفه افتاد بود، سعی کرد رو دوتا پاهاش بایسته و یه نگاه پر سوءظن به اون موجود به درد نخور انداخت
هوسوک :تا اون تو حال خودش نیست باید بکشیمش
نامجون:چیکارش کردی؟؟
تهیونگ دست به سینه شد
تهیونگ:اون جورابای خوشگلی که برای جین هیونگ خریده بودم رو سمتش پرت کردم (یهو حالت حق به جانبی به خودش گرفت)دیدین یه جا به درد خورد
نامجون یه نگاه به رَگنار که زمین افتاده بود و ناله میکرد انداخت
نامجون :این که الان اینجوری شده وای به حال جین .....
همون موقع بود که صدای فریاد بلندی تو اون خرابه پیچید که نصف سقف اومد پایین رَگنار وقتی با عصبانیت غیر قابل وصفی سمت اون ها برگشت بانداژ دور چشمش تماما خونی شده بود و از طرف چشماش تا پایین خون روان شده بود ترسناک که بود بدتر ترسناک تر شده بود
نامجون :عالی شد
رَگنار :همه توننننن رو میخورمممم
همین که سمتشون حجوم برد اون متروکه از هر سوارخش افرادی به داخل میومدن
رَگنار که دوباره بهش رایحه های مختلفی حجوم آورده بود با سردرد غرش وحشتناکی کرد که همه چند متر عقب پرت شدن تمام رگ های روی بدنش قرمز شده بود این یعنی بهتره هر چه زودتر در برن
رَگنار:شماهااا دیگه کی هستید ؟؟
نامجون بدون توجه به اون هیولای بی مصرف به اون افرادی که دوباره محاصرشون کرده بودن پوزخندی زد
نامجون:بالاخره پیداتون شد
همه از خیلی وقت پیش تو حالت دفاعی فرورفته بودن یهو از سمت روبه رو از حالت گاردشون در اومدن راه رو برای رئیشون باز کردن رئیسشون با فاصله از اون ها ایستاد و پوزخندی زد با دیدن سه تا طعمه جذاب با یه اشانتیون نایاب تفی پایین پاش انداخت و با نوک پاش سعی کرد پاکش کنه اینا همونایی بودن که از اون میخانه درب و داغون تعقیبشون میکردن
رَگنار:چه طور جرئت کردین بیاین اینجا و مزاحم من و غذای خوشمزممم بشید
و در یه حرکت چهار نفر رو از وسط نصف کرد
و همین حرکت اعلام شروع جنگ بود همه به جون هم افتاده بودن
تهیونگ تا می تونست جا خالی میداد و دنبال جای برای قائم شدن میکشت تا اینکه چیز محکمی به سرش خورد افتاد پایین میدید همه به جون هم افتاده بودن و میجنگید ولی دیدش داشت کمتر میشد
قبل این که چشماش بسته بشه صدای هیونگاشو شنید که صداش میزدن و سایه سیاهی بالای سرش ایستاد
تهیونگ :نه .....هیون..
و توی تاریکی عمیقی فرورفت🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
رَگنار (لطفا با بانداژ دور چشم تصور کنید ش😅)
عکس پاراگرافم جوری که رَگنار تهیونگ رو تصور کرده بوده 🤣🤣
عکس پاراگراف پارت قبلم یه گوشه از داخل خرابه بود😅
YOU ARE READING
𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
Fantasy(های به ریدرها عزیزم لینک پارت های ویرایش شدش قرار گرفته در پارت اول لطفا اگه به این بوک برای خوندن فرصت دادید لطفا فایل های ویرایش شده اش رو چک کنید و لذت ببرید 💜) کیم تهیونگ حتی اسمشم باعث میشه سرتو بکبونی تو دیوار کیم تهیونگ عنصریه که تنها کار...