وانگ ییبو با بیشترین سرعتی که از خودش سراغ داشت، پیست موتور سواری رو ترک کرد و با عجله به سمت خونه نامزد عزیزش روند.
با جیغ هایی که پشت گوشی شنیده بود و گریه های ژان، مطمئن بود اتفاق بدی افتاده. یعنی قضیه مربوط به نامه ها بود؟ کلاغ سیاه؟ یا....
سایمون عوضی؟
آخرین احتمال، اصلا چیزی نبود که ییبو بخواد بهش فکر کنه. همینجوریشم به خون اون عوضی تشنه بود و حالا اگه می فهمید به خاطر اون بلایی سر ژان اومده، زندش نمی زاشت.
بعد از نیم ساعت رانندگی با موتور که جزء زجر آور تربن لحظات زندگیش بود، به مقصد رسید. بعد از پارک کردن موتورش روبه روی عمارت شیائو، با عجله وارد عمارت شد و خودشو به پذیرایی رسوند.
در کمال تعجب هیچ خبری از ژان یا بقیه نبود. حتی خدمتکار ها رو هم نمی دید.
با نگرانی وسط پذیرایی ایستاد و ژان رو صدا زد.
" ژان؟ شیائو ژان؟ "
اما هیچ خبری نبود. هیچکس بهش جواب نداد. حتی هیچ خدمتکاری رو هم نمی دید که بیاد و بگه بقیه واسه خرید یا چه می دونم قهوه خوردن از خونه بیرون رفته باشن؛ فقط سکوت مطلق بود.
با نگرانی از پله های بلند و طولانی عمارت گذشت و به رو به روی اتاق ژان رسید. بدون در زدن دستگیره رو چرخوند و در اتاق رو باز کرد.
خودشو آماده دیدن هر صحنه ایی کرده بود؛ اما در کمال تعجب شیائو ژان خونسردی رو دید که روی تختش لم داده بود و با موبایلش ور می رفت.
ژان خیلی بی تفاوت سرشو از تو گوشیش در آورد و به ییبوی متعجبی که نفس نفس می زد و انگار در شرف قصاص شدن بود، نگاهی انداخت و دوباره سرگرم کارش شد.
" حالت خوبه؟ "
ییبو بلاخره دهن باز کرد و همونطور که با قدم های تند به تخت نزدیک می شد، با نگرانی از ژان پرسید.
شیائو ژان بدون اینکه نگاهشو از صفحه موبایلش بگیره گفت:
" اوهوم، خوبم "
ییبویی که حالا بالای سر ژان ایستاده بود و سرتاپاش رو به خاطر آسیب احتمالی بر انداز می کرد، با تعجب به صورت نامزدش نگاه کرد و گفت:
" وات د فاک! شیائو ژان حالت خوبه؟ پس چرا اونجوری با گریه و جیغ جیغ کردن منو کشوندی اینجا؟ "
ژان برگشت به ییبو نگاه کرد و با لحن حق به جانبی گفت:
" یعنی چی که چرا؟ می خوای بگی نباید بهت زنگ می زدم؟ یا نکنه با یکی دیگه بودی؟ "
ییبو با نگاه کردن به چهره شیطون ژان و لحن حق به جانبش متوجه شد خرگوش سکسی جولوش باز هم به خاطر چیزی که ییبو ابداً نمی دونست چیه؟! ناراحته و الان وظیفه اونه عواقب این ناراحتی رو بپذیره.
آهی کشید و روی تخت کنار ژان نشست. دستاشو دور بدنش حلقه کرد و بوسه ریزی به پیشونیش زد و گفت:
" بیبی نمی دونی چیکارم کردی وقتی اونجوری با گریه تماس گرفتی و گفتی باید بیام "
چند لحظه مکث کرد و گفت:
" راستی گفتی می خوای یه چیزی بهم بگی، چیشده؟ "
ژان به خوبی از تاثیر خودش روی ییبو با خبر بود و به خوبی می دونست وانگ ییبو حتی اگه بتونه کل این دنیا رو یه شبه نابود کنه، محاله بتونه خواسته های اونو رد کنه.
نیشخندی زد و گفت:
" شکلات می خوام "
ییبو با درموندگی به چهره بهشتی اون بچه خرگوش سکسی نگاه کرد و گفت:
" واقعا؟ این تنها چیزیه که می خواستی بگی؟ "
" آره همش همینه "
" شیائو ژان من باید از دست تو چیکار کنم ها؟ قسم می خورم یه روز منو می کشی "
ژان نیشخندی زد و با خودش گفت:
" عزیزم اگه امروز ددی خوبی نباشی، تضمین نمی کنم سالم از این عمارت بری "
ژان ییبو رو مجبور کرد روی تخت دراز بکشه و خودش روی پاش نشست. ییبو با تعجب به رفتار عجیب نامزدش نگاه می کرد.
ژان به عمد روی پایین تنه ییبو نشسته بود و بازیگوشانه باسنشو حرکت می داد و با دست هاش سینه ها و سیکس پک های ییبو رو از روی لباس لمس می کرد.
با شیطنت به چشم های ییبو نگاه کرد و گفت:
" ددی می دونی امروز یاد چی افتادم؟ "
ییبو بلاخره داشت می فهمید چی باعث رفتار های عجیب نامزدش شده!
آب دهنشو قورت داد و با نوازش کمر ژان گفت:
" بیبیم یاد چی افتاده؟ "
ژان نیشخندشو پر رنگ کرد و گفت:
" یاد اون دختره که بوسیدیش "
بعد هم محکم تر از قبل خودشو روی دیک ییبو کشید که باعث شد ناله پسر بزرگتر در بیاد.
وانگ ییبو هیچ ایده ایی نداشت ژان در مورد کی داره حرف می زنه و لعنت، با این شرایطی که الان داشت و دیک نیمه سختی که زیر باسن گرد و نرم نامزد عزیزش گیر کرده بود، حتی اکه می خواست هم به خاطر نمی آورد.
" ددی یادت میاد چه جوری بوسیدیش؟ "
" اههه...ژان داری در مورد کی حرف می زنی؟ "
ییبو سعی کرد بدون هیچ مکث و لرزشی کلماتشو به زبون بیاره اما چنگ دست هاش روی کمر ژان که حالا محکم تر از قبل شده بود، نشون می داد خیلی هم تلاش موفقیت آمیزی نداشته.
ژان نیشخند زد و گفت:
" وانگ فاکینگ ییبو، چرا اون دختره رو بوسیدی؟ طعم لباش خوب بود؟ از مال من نرم تر بود؟ یا شایدم شیرین تر؟ "
یییو که به سختی خودشو کنترل می کرد با حرص کمر ژان رو گرفت و مجبورش کرد از روی پاهاش بلند بشه. با یک حرکت سریع ژان رو زیر خودش روی تخت خوابوند و روش خیمه زد و گفت:
" راجب کدوم دختر داری حرف می زنی؟ کی همچین چرت و پرتی به بیبی قشنگم گفته؟ "
ژان لباشو گاز گرفت و با حرص دستاشو روی عضو ییبو گذاشت و فشار داد.
" کی بهم گفته؟ "
پوزخندی زد و گفت:
" وانگ ییبوی عوضی خودم دیدمتون "
ییبو با بیچارگی به حرص خوردن ژان که عملا درد زیادی به پایین تنش وارد می کرد! ، نگاه می کرد و نمی دونست نامزدش راجب چی حرف می زنه.
آهی کشید و گفت:
" بیبی راجب چی حرف می زنی؟ کدوم دختر؟ آخه مگه کلا چند ساعت از آخرین باری که دیدیم گذشته که من بتونم یه دخترو ببوسم؟ "
ژان ایندفه با حرص موهای ییبو رو چنگ زد و کشید و با صدای بلندی گفت:
" عوضی! بایدم یادت نباشه. اون دختره تو دبیرستان بود. همونی که جلوی خودم بوسیدیش "
ییبو با حیرت به خرگوش حسودی که بین بازوهاش وول می خورد و موهاشو می کشید، نگاه می کرد. بعد از چند ثانیه صدای قهقهه ییبو تو اتاق پیچید و باعث شد ژان با مشت های گره کرده به جونش بیفته.
" اخ..ایی..بیبی نکن دستات واقعا سنگیه...ههه...ژان...."
ییبو همچنان در حال خندیدن بود و ژان با گونه هایی که از عصبانیت قرمز شده بود، مشغول کتک زدنش بود.
" عوضی حرومی، جرعت داری یه بار دیگه بلند بخند. وانگ ییبوی عوضی حقته اون دیک هورنی تو ببرم بندازم دور، عوضی خودخواه "
ییبو با خنده به حرص خوردنای ژان نگاه می کرد و همچنان سعی داشت اون بانی عصبانی رو تو بغلش نگه داره.
" بیبی اگه دیکمو ببری دیگه چطوری بکنمت هوم؟ "
دستشو زیر بلوز ژان برد و همونطور که پوست نرم شکمشو نوازش می کرد گفت:
" اگه هم نکنمت دیگه نمی تونیم بچه دارشیم درسته؟ "
بوسه ریزی روی لب های ژان گذاشت و کنار گوشش لب زد:
" بیبی اکه دیکمو ببری با چی می خوای سوراخ قشنگتو پر کنی؟ هوم؟ "
ژان با حرص دستشو روی دیک ییبو گذاشت و فشارش داد و همزمان گفت:
" اوه عزیزم نگران نباش "
نیشخندی زد و ادامه داد:
" اون بیرون اینقد آدم واسه کردن من زیاده که مطمئنم حتی یه روز هم دلتنگ دیکت نمی شم "
و با شهوت زبونشو روی لباش کشید.
ییبو بعد از شنیدن حرف ژان با حرص خم شد و دندوناشو تو گردن ژان فرو کرد و محکم گوشت سفید و نرمشو به دندون کشید.
" اههههه عوضی..."
ژان ناله بلندی کرد و به شونه های ییبو چنگ زد.
ییبو دندوناشو تو گردن ژان فرو کرده بود و بیرون نمی آورد و از اینکه می تونست مزه شور خون رو احساس کنه، خوشحال بود.
بلاخره بعد از مشت های پی در پی ژان، ییبو سرشو از گردن ژان بیرون آورد و با خیره شدن تو چشم هاش، خون قرمزی که روی دندون های سفیدش بود رو لیسید.
ژان با چشم هایی که حلقه های اشک درش دیده می شد، به ییبو زل زده بود.
ییبو می تونست قسم بخوره با این نگاه های پاپی طور ژان و چونه هایی که می لرزید و اشک هایی که هر لحظه امکان داشت روی گونه های قرمز و نرمش بریزه، می تونه ارضا شه.
با لذت به صورت ژان خیره شد و گفت:
" این چهره لعنتیت داره کاری میکنه بدون هیچ لمسی ارضا شم "
و همونطور که به چشم های ژان خیره بود، لیس محکمی به لب های لرزونش زد.
ژان دستاشو بالا آورد و روی شونه ییبو گذاشت و با صدایی که می لرزید گفت:
" ن...نکن "
ییبو نیشخند زد و گفت:
" هممم خرگوش کوچولو تو تله خودش افتاده؟ "
ژان بیشتر بغض کرد و با فشار دادن دست هاش روی شونه ییبو گفت:
" ییبو...گردنم درد می کنه.."
ییبو می تونست قسم بخوره اگه همین الان مشغول قربون صدقه رفتن بانی عزیزش نشه، صدای هق هق هاش کل عمارتو رو سرش می زاره.
سرش رو خم کرد و روی زخم گردن ژان رو بوسید و گفت:
" بیبی قشنگم...بانی خوشگلم...عزیز دلم لطفا گریه نکن؛ ددی معذرت می خواد عزیزم، لطفا چشمای قشنگتو خیس نکن "
اما ژان مثل اینکه منتظر لوس شدن از طرف ییبو باشه، فوری زد زیر گریه و هق هق کرد.ییبو بغلش کرد و سرشو روی سینش گذاشت و مشغول نوازش موهاش شد.
ژان همونطور هق هق می کرد گفت:
" دیگه حق نداری کسی جز منو ببوسی "
ییبو خندید و بوسه ایی روی سرش کاشت.
___________________________________
فرزندانم زنده ایی؟
بخوانید و لذت ببرید😌🤌🏻
YOU ARE READING
I love you baby
Fanfictionنام فیکشن: ~I love you baby ~ ژانر: آمپرگ. اسمات، عاشقانه، درام کاپل: ییژان ( yibo top) نویسنده: Patrick روز آپ: نامشخص خلاصه: وانگ ییبو رئیس جذاب ۲۲ ساله شرکت وانگ ها که همه اونو به بی رحمی و سرد بودن میشناسن و شیائو ژان ۲۱ ساله پسر دوست داشتنی،...