𝘋𝘪𝘥 𝘺𝘰𝘶 𝘥𝘦𝘴𝘦𝘳𝘷𝘦 𝘪𝘵?(𝘊𝘩𝘢𝘯𝘩𝘰)

263 28 2
                                    

𝗦𝗰𝗲𝗻𝗮𝗿𝗶𝗼~
Genre: Canon

- بیا تو.

بعد از شنیدن صدای در گفت و با دیدن شخصی که وارد اتاق می‌شد لبخند زد.

- کارت تموم نشده هیونگ؟ ساعت یکه؛ نمی‌خوای برگردی خوابگاه؟

چان بعد از چند ثانیه خیره بودن به مینهو دوباره نگاهش رو به مانیتور داد.

- خودت تا الان چیکار می‌کردی؟ چرا با بقیه نرفتی؟

بی توجه به سوال چان، کنارش ایستاد و کمرش رو به میز تکیه داد.

- چشمات قرمز شده. کار بسه. بیا ما هم برگردیم خوابگاه.

چان آروم خندید تا نشون بده حالش خوبه. با صدای بچگونه‌ای که برای مینهو و باقی اعضا عادی شده بود، در حالی که خودش رو تکون می‌داد حرف زد.

- اومو اومو... مینهو هیونگی نگران منه؟ آیگووو!

صورت پسر دیگه به سرعت جمع شد و چندشی نثارش کرد.

- از سنت خجالت بکش.

- من پنج سالمه. مناسب سنم رفتار میکنم که‌.

مینهو چشم‌غره‌ای بهش رفت و مشت آرومی به بازوش زد.

مینهو تا اون لحظه متوجه نشده بود که پسر کارش رو تموم کرده چون بلافاصله چان کامپیوترش رو خاموش کرد و از جاش بلند شد. می‌دونست مینهو به خاطر خودش تا اون ساعت تو کمپانی مونده. نمی‌تونست بذاره بیشتر از این خسته بشه.

رو‌به‌رو‌ی مینهو ایستاد و دست‌هاش رو دو طرف بدن پسر، روی میز گذاشت.

- حالا این هیونگ پنج سالت رو می‌بوسی تا خستگی از تنش بیرون بره؟

با همون لحن بچگونه گفت و مینهو براش دندون تیز کرد. می‌خواست دوباره بهش مشت بزنه اما متوجه شد بدنش بین دست‌های چان گیر افتاده.

- به نظرت هیونگم لایق بوسه هست؟ وقتی انقدر از خودش کار میکشه و به حرفای من هم گوش نمیده چرا باید ببوسمش؟

چان پاش رو روی زمین کوبید و نق زد.

- یااا مینهو...اذیت نکن دیگه! فقط یه دونه، هوم؟باشه باشه؟

چان لب‌هاش رو غنچه کرد و با این کار دیوار مقاومت مینهو در لحظه فرو ریخت. دست‌هاش رو از زیر دست‌های پسر بزرگتر رد و دور کمرش حلقه کرد.
لبخندی به چان که پلک‌هاش رو محکم به هم فشار می‌داد و لب‌هاش رو به انتظار بوسه‌ی کوتاهیی غنچه کرده بود زد.

چشم‌هاش رو بست؛ لب‌های تر و نرمش رو روی لب‌های چان قرار و به آرومی حرکتشون داد. لرزش بدن چان زیر دست‌هاش رو حس کرد. مطمئن بود که چشم‌هاش الان باز شدن و با تعجب مینهو رو نظاره می‌کنن.

دست‌هاش رو از پشت کمر چان تا روی شکمش کشید و به سمت شونه‌هاش سوق داد. باهر مکی که به لب‌های چان می‌زد بدنش شل‌تر می‌شد و لبخند بین بوسه‌اشون عمیق تر.

دستش که حالا روی شونه‌ی چان قرار گرفته بود رو دور گردنش حلقه کرد و پسر رو بیشتر به خودش چسبوند‌.

ثانیه‌ای بعد، این چان بود که به خودش اومد و لب‌های مینهو رو به آرومی بوسید. کمر پسر رو گرفت و با بالا کشیدنش روی میز نشوندش. لحظه‌ای بوسه‌اشون قطع شد و هین ترسیده‌ی مینهو جاش رو گرفت و چان رو به خنده انداخت.

دوباره سمت لب‌های مینهو رفت و به آرومی قبل مشغول بوسیدنش شد.
آروم بود. آروم بودن. هر دو آروم بودن و به دور از هر عجله‌ای احساساتی مثل اهمیت، نگرانی، مراقبت، آرامش و علاقه رو از طریق لب‌هاشون به هم منتقل می‌کردن.

بعد از دقایقی طولانی، کمی از هم فاصله گرفتن. پیشونی‌هاشون به هم چسبیده بود و موقع حرف زدن لب‌هاشون به هم برخورد می‌کرد. نفس‌نفس می‌زدن؛ اما این کمبود اکسیژن برای هر دو لذت‌بخش بود.

- ای کاش دنیا همین جا متوقف شه؛ توی بغلت!
- ای کاش دنیا همین جا متوقف شه؛ توی بغلت!

𝘚𝘬𝘻 𝘰𝘯𝘦𝘴𝘩𝘰𝘵Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon