از دید جیمین
از استرس نمیتونستم بشینم به خودم تو اینه نگاه کردم بلاخره زمانش رسیده بود ، دیشب از ترس اینکه پدربزرگ تهیونگ راضی به این ازدواج نباشه خوابم نبرده بود و یکم زیر چشمام گود افتاده بود که با میکاپ پوشونده بودمش ، چشمام بستم چنتا نفس عمیق کشیدم
کامیلا: جیمین!
برگشتم مامان و بابا دیدم ، به زور لبخند زدم رو به روم ایستادن
کامیلا: باور نمیشه داری ازدواج میکنی!
مامان با بغض گفت خود به خود منم بغضم گرفت
سوجین: مادر و پسر نباید امروز گریه کنید!!
به بابا نگاه کردم لبخند زد نزدیکم شد پیشونیم بوسید
سوجین: خوشبخت بشی پسرم ، تو هیچوقت تنها نیستی من و مادرت همیشه کنارتیم اینو فراموش نکن
جیمین: ممنونم
بغلشون کردم
جیمین: من همیشه پسر لوس و شیطون شمام اگه با ته دعوام شد میام پیشتون ، باشه؟
مامان نیشگونم گرفت
جیمین: اخ مامان!
کامیلا: پسره چشم سفید تو روز ازدواجت نباید حرف از دعوا بزنی!
جیمین: خب احتمال دادم دیگه!!
کامیلا: بازم نباید بگی!!
سوجین: ولش کن کامیلا ، در خونه پدر همیشه برای فرزندش بازه
اشکم سرازیر شد بابا بغل کردم
جیمین: بابا خیلی دوست دارم
دستاش دورم حلقه کرد
سوجین: منم همینطور پسرم
کامیلا: سوجین خودت نگفتی نباید گریه کنیم!؟
از هم جدا شدیم اشکای بابا دیدم با دستم پاکشون کردم
کامیلا: به من میگه گریه نکن خودش اول گریه میکنه!!
سوجین: من یک پسر بیشتر ندارم
کامیلا: باشه باشه ، جیمین بیا بشین اینجا میکاپت درست کنم
نشستم روی صندلی باهم حرف میزدیم میخندیدیم
*****************************
من ، مامان و بابا داخل سالن استراحت منتظر بودیم که در باز شد اقای کیم اومدن داخل ، بلند شدیم
جیهیون: واو ببینید چه دوماد خوشگلی دارم!
لبخند زدم
جیمین: سلام پدر جان
پیشونیم بوسید لبخند زد
جیهیون: همهی مهمون ها رسیدن و تهیونگ منتظر عشقشه
ESTÁS LEYENDO
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfic❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...