S 02 - E 17

179 43 90
                                    

«چطور میتونستم بگم دوسِش ندارم؟!»

تهیونگ و جونگ‌کوک به پشت دراز کشیده و به سقف خیره شده‌بودند که پسر کوچکتر سکوت رو شکست:
-همه عروسک‌هات رو همون قدر دوست داشتی یا فقط اون قورباغه رو؟

تهیونگ سرش رو به سمت پسر چرخوند و با لبخندی که ناشی از مرور خاطرات بچگیش بود، گفت:
-فقط اونو! با یک روبان باریک قرمز، براش کراوات بسته بودم. حس میکنم بخاطر اون کراوات بود که انقدر دوسش داشتم... آخه قرمز رنگ مورد علاقه منه!

جونگ‌کوک به پهلو چرخید و دستش رو تکیه‌گاه سرش قرار داد.
-واقعا؟ چرا؟

تهیونگ چند لحظه سکوت کرد و بعد جواب داد:
-شاید چون قرمز رنگ مورد علاقه مادرم بوده. تو همه عکس‌هاش یه اثری از این رنگ وجود داره. رژ قرمز، لاک قرمز، لباس قرمز، کفش قرمز... یه چیزی هست بالاخره! رنگ مورد علاقه تو چیه؟

جونگ‌کوک لب‌هاش رو بهم فشرد و گفت:
-همه رنگ‌ها رو دوست دارم. رنگی نیست که در اون حد برام پررنگ باشه!

پسر بزرگتر سرش رو به نشونه تایید تکون داد و دوباره سکوت کرد تا بار دیگه جونگ‌کوک سکوت رو بشکنه.
-بعدش اون عروسک چی شد؟

تهیونگ مثل پسر کوچکتر به پهلو چرخید و تو چشم‌هاش زل زد.
-دوران بلوغ که رسید، دیگه بابام اونو گم‌ و گور کرد. البته که دیگه مثل بچگیام وابسته‌اش نبودم.

جونگ‌کوک با تعجب پرسید:
-چرا گم‌ و گور کرد؟
-احتمالا چون فکر میکرد تو بچگی میبوسیدمش، تو جوونی کارهای دیگه میکنم باهاش.

پسر کوچکتر همراه تهیونگ خندید و گفت:
-واقعا؟ یعنی در اون حد غیر قابل کنترل بودی؟
-نه، اتفاقا با مشکلم کنار اومده بودیم.

جونگ‌کوک که کم و بیش متوجه منظورش شده بود، برای اطمینان پرسید:
-مشکل؟
تهیونگ با نگاهش به پایین‌تنه‌اش اشاره کرد.
-مشکل!

پسر کوچکتر بلند خندید و پشتش رو به تخت رسوند.
-بهش میگی مشکل؟

تهیونگ با عسلی‌ترین نگاه ممکن به خنده خرگوشی پسر خیره شده بود. با حواس‌پرتی گفت:
-اوهوم، تو چی میگی مگه؟

برخلاف تصور جونگ‌کوک که فکر میکرد بعد از اعتراف تهیونگ قراره ازش فاصله بگیره و خجالت بکشه، احساس میکرد دیواری بین اون دو نفر، شکسته شده و راحت‌تر بود.
-من بهش میگم اوکالیپتوس!

تهیونگ قهقهه زد و مشت آرومی به بازوی پسر کوبید.
-واو! اوکالیپتوس، هاه؟ اسم پر ابهتی انتخاب کردی دکتر!
جونگ‌کوک که به خوبی نگاه خبیثانه و لحن پر از شیطنت اون رو متوجه شده بود، دستش رو آروم از قفسه سینه تا پایین شکمش کشید و گفت:
-همینطوره کیم ته‌ته!

و تهیونگ چیزی فراتر رو می‌دید. صدای آروم و دلبرش،  گرمای دستش که از روی تیشرت هم حس میکرد، چشم‌هایی معصوم و تیله‌ای که حالا برق شیطنتش پیدا بود، موهای لختی که روی پیشونیش ریخته بود، گردن سفید و ترقوه‌هایی که باعث میشد لب‌هاش رو گاز بگیره و سراغشون نره...
اما جونگ‌کوک خوب یاد گرفته بود پسر بزرگتر رو تشنه کنه!
ساده به نظر می‌رسید ولی تهیونگ عمیقا حس میکرد وقتی از طرف اون پسر ‹ته ته› خطاب میشه، دیگه هیچ راه فراری نداره!

𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•Where stories live. Discover now