«مصنف در اولین بخش کتابش خود را اشمیل مینامد که در شهری کنار دریایی و کوچک زندگی میکند و تختی را با مردی به نام کوکیوئگ شریک میشود.»
چاقوی بلند رو از روی میز برداشت. لبهی تیز اون رو روی پوستی که زیر دست دیگهش بود کشید و باریکهی خونی از زیر لبهی چاقو سرازیر شد. خط بریده شده رو تا پایین ادامه داد تا جایی که محل مناسب رو برای قطع کردن عضو مشخص کرد. اره برقی رو برداشت و شروع به شکافتن قسمتی که روی میز قراره گرفته بود کرد. برخورد تیغهی اره با استخون صدای بدی ایجاد کرد و بعد ساق پا از زانو جدا شد و رو روی زمین افتاد. جونگکوک ساق بریدهی پا رو از روی زمین برداشت و بعد از تمیز کردن اون رو توی کیسهی پلاستیکی انداخت. به سمت فریزر گوشهی انبار حرکت کرد و کیسهی بزرگ رو روی کیسههای دیگه انداخت.
بین راه برگشت بطری آبجویی که روی صندلی بود رو برداشت و جرعهای از اون نوشید. بالای سر رون بریدهای که روی میز قرار داشت ایستاد و دست آزادش رو روی پوست سفید اون کشید. لذیذترین قسمت گوشت بدن زیر دستهاش بود. جرعهای دیگه از آبجو نوشید و بعد بطری رو کنار ابزار روی میز گذاشت. ارهی کوچیکتری رو برداشت و با ظرافت لایههای گوشت رو از استخون جدا کرد.
لایهی اول رو توی ظرف بزرگی که کنار دستش بود انداخت و سراغ قسمت بعدی رفت. زمزمههای خوش آوایی توی گوشش پیچید که دست جونگکوک رو برای ثانیههایی از کار نگه داشت.
مطمئن نبود داره درست میشنوه. با اخم ریزی سرش رو بالا گرفت و نگاهش رو به کانال کولر داد. زمانی که فضای خونه در سکوت کامل بود به لطف کانالهای اون آپارتمان هر صدایی از اتاقها به اتاق بغلی خیلی راحت شنیده میشد.
جونگکوک دست از کار کشید و گوشهاش رو تیز کرد وقتی اون صدای آشنا دوباره توی اتاق پیچید: "تو باید بری.. به جایی که گریه کردم.. اشکهام رو پیدا کنی.."
صدای آواز پسر ضعیف و خفه شنیده میشد اما جونگکوک به خوبی اون آهنگ رو به یاد اورد. اون روز، تدی روی صحنه داشت همین آهنگ رو زیرلب تکرار میکرد.
صدای بم و آروم پسر درست مثل آهنگی نوازشگر هوا رو میشکافت و به گوشهای تیز مرد میرسید. صدای خیلی زیبایی داشت.
پلکهای جونگکوک با آرامش روی هم افتاد و تمام وجودش یک جفت گوش شد و به شنیدن صدای پسر نشست.آوای آهنگینش باز هم توی اتاق پیچید. "میخوام ببینم میتونی تلاش کنی.. تا ذرهای از اشکهام رو بنوشی..؟"
جونگکوک فکر کرد که اگر تدی میدونست که اون میتونه صداش رو بشنوه، احتمالا دست از خوندن میکشید. اون میدونست که پسر دوست نداره کسی موقع خوندن صداش رو بشنوه. این رو از معذب شدنش بعد از هرباری که جونگکوک مچش رو روی صحنه میگرفت میتونست بفهمه اما نمیتونست جلوی خودش رو بگیره تا زیبایی اون آوای گرفته و غمگین رو ستایش نکنه.
لبخند محوی زد و چشمهاش رو باز کرد.
YOU ARE READING
The Beast. [vkook/kookv]
Fanfiction«عروسک من، آغاز و پایان من، غم ناتمام من.. من باز هم به دنیا میام و باز هم عاشقت میشم. من این بار خوب خواهم بود؛ و جایی پیدات میکنم که عشق من برای هردوی ما کافی باشه. تو یه دنیای دیگه.» این داستان شامل خشونت، آدمخواری یا کانیبالیسم (Cannibalism) هس...