part1:ماموریت جدید داریم

344 32 0
                                    

_هی شایعات جدیدو شنیدی؟
پسر بدون اینکه برگرده خطاب به صدای آشنا گفت.
_ گنجی وجود نداره.
پسر کوچیک تر از داخل سایه بیرون اومد و روی میز چوبی مقابل پسر نشست و شروع کرد به تعریف.
+خیلی ها از داستان عاشقانه و پر سوز آنتونی و کلوپاترا خبر دارن، ژنرال یاغی رومی که به طرز دیوانه واری شیفته و دلباخته ملکه ی افسونگر مصری شد.. و هردو جون خودشون رو گرفتن رو به دیدن جهانی بدون دیگری ترجیح دادن.. افراد کمی داستان مخفیانه و پر طالب ترین جایزه و معمای حل نشده ی زمان اونها رو میدونن، افسانه تاج سوم کلوپاترا، روز عروسیشون به عنوان نمادی از وابستگی و تعهد همیشگی مارک آنتونی به کلوپاترا سه تاج جواهر نشان داد یکی از یکی خیره کننده تر، برای قرن ها مردم فکر میکردن این تاج ها چیزی بیش از شایعه و افسانه نیست.. ولی بعد در سال 190 7 خارج از شهر قاهره یک کشاورز محلی دوتاشون رو پیدا کرد، بعضیا میگن تاج سوم هرگز پیدا نشد و بعضا میگن تاج سوم پیدا شد ولی به سرعت ناپدید شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد.
_خب این چیزا به ما چه ربطی داره؟.
پسر کوچیکتر بوسه ای روی لب های پسر بزرگتر کاشت و گفت
+ ماموریت جدید داریم.

*
پسر به عنوان آخر کارش طرح ققنوس با دو نگین زمرد جعلی رو روی تاج طلایی رنگ بیست سانتی وصل کرد و با پیروزی به نتیجه ی کارش خیره شد و بعد از برداشتن کتش از اتاق خارج شد.

*
ROME_رُم

_تو پلیس نیستی.
یونگی بی توجه به سوکجین از ماشین پلیس پیاده شد و به سمت ورودی موزه حرکت کرد.
یونگی _آره، نیستم.
جین_خودت منظورمو میفهمی مامور، نشان و مقامت اینجا به درد نمیخوره.
یونگی _نگران نباش جا تفنگیم تو خونست.
جین_مطمئنی؟.
یونگی_میدونم چطوری فکر میکنه، امروز قراره انجامش بده به من اعتماد کن.
جین_باشه پس بریم.
با نشون دادن نشان پلیس به مامور های موزه وارد شدند و به سمت رئیس موزه که منتظرشون بود رفتند.
با تاییدیه ی رئیس موزه به همراه هم سمت محل نگهداری تاج که تماشاگرای زیادی برای تماشاش دورش جمع شده بودند حرکت کردند.
_غیر ممکنه!
جین_درخواست نمیکنم باید موزه رو تعطیل و بازدید کننده هارو بیرون کنید و همه درب های خروجی و ورودی رو ببندین.
_و اینترپل اجازه ی اجبار من به چنین کاری رو داره؟
جین_من و امتحان نکن رئیس.
یونگی _باید به حرفش گوش بدی.
_تو کی باشی؟ بادیگاردش؟.
جین همونطور که رئیس رو دنبال میکرد بجای یونگی جواب داد.
جین_ایشون مامور ویژه یونگی مین ، یکی از اعضای واحد آنالیز رفتاری اف‌بی‌آی و یه گزارش نویس مشاوره که تخصصش تخطی در زمینه هنره.
+قیافت به گزارش نویس ها نمیخوره.
یونگی با بی‌خیالی رو به بادیگارد رئیس موزه که اینو گفته بود کرد و گفت.
یونگی _آره زیاد اینو بهم میگن.
جین_چهل و یک ساعت پیش مامور مین اطلاعات موثقی دریافت کرد مبنی بر اینکه تحت تعقیب ترین دزد آثار هنری در دنیا به اسم جیمین پارک امروز قصد سرقت تاج کلوپاترا رو داره.
_کی این اطلاعاتو داده؟
یونگی _"بیشاپ".
مدیر با خنده گفت.
_جدی که نمیگی؟ عزیزم بیشاپ فقط حکم یه لولوخرخره تو دنیای هنر رو داره، یه اسوه خیالیه که وقتایی که تو و رفیقات تو بخش انتظامی زیادی واسه حل یه پرونده بی لیاقتین اونو مقصر میدونین.
جین با بی حوصلگی جواب داد.
جین_گوش کن ببین چی میگم، یا ما جلوشو میگیریم یا امروز تاج رو میدزدن.
یونگی _راستش همین الانم شاید برده باشنش.
با رسیدن به محل مورد نظر مردم رو کنار زدند و به همراه رئیس به تاج الماس نشان طلایی رنگ خیره شدند.
رئیس پوزخندی زد و رو به یونگی گفت.
_گفتی ممکنه برده باشنش؟.
نگاهشو از یونگی به جین داد و ادامه داد.
_حالا اگه منو ببخشید بازپرس فکر میکنم باید با مافوق شما یه تماس بگیرم.
یونگی به تاج نزدیک تر شد و گفت.
یونگی _این اتاق سنسور دما داره؟.
_معلومه.
یونگی _نشونش بده.
رئیس تبلت مشکی رنگ که تمام تصاویر رو به رنگ های بنفش، آبی، قرمز و زرد نمایش میداد داد.
یونگی دوربین تبلت رو روی جمعیت چرخوند و با دقت به رنگ های به تصویر در اومده خیره شد.
_دارید وقت مارو تلف میکنید، میشه بپرسم دقیقا دنبال چی هستین؟.
یونگی تبلت رو روبه‌روی تاج نگاه داشت و در حالی که به تاجی که توی صفحه ی تبلت به رنگ آبی در اومده بود نگاه میکرد گفت.
یونگی _خب، تاج اول کلوپاترا با طلای 18 عیار پوشیده شده بود، و طلا تششعات رو بازتاب میکنه.. تاج باید دمای اتاق رو بازتاب کنه، باید قرمز باشه نه آبی.
+حتما سنسور دما خرابه.
یونگی تبلت رو به دست مدیر داد و گفت.
یونگی _خب یه راهی واسه فهمیدنش هست.
رو به روی دختر کوچولویی که از نوشابه اش میخورد ایستاد و گفت.
یونگی _ ببخشید خانوم کوچولو ولی آوردن خوراکی به موزه ممنوعه.
دختر کوچولو نگاهی به نوشابش کرد اونو به یونگی داد.
یونگی _ممنون.
چشمکی به دختر کوچولو زد و از روی طناب کلفت قرمز رنگی که برای نزدیک نشدن مردم به تاج بود رد شد و بی توجه به رئیس نوشابه رو بالای تاج گرفت.
_نه، نه وایستا داری چیکار میکنی واسه خودت؟.
جین_آروم باش کارشو بلده.
رو به روی چشمای درشت شده ی رئیس تمام نوشابه رو روی تاج ریخت و در کمال تعجب همه، تاج شروع کرد به آب شدن و از خودش مایع سیاهی رو به جا گذاشت.
جین داد زد.
جین_اتاقو پلمپ کنید، الان!.
پسر کره ای مو قرمز که میون جمعیت ایستاده بود و به یونگی نگاه میکرد با برگشتن یونگی به سمتش، شروع کرد به دویدن از بین تماشاگرا که هرکدوم به سمتی فرار میکردند.
یونگی بلافاصله قوطی خالی نوشابه رو ول کرد و شروع کرد به دنبال کردن پسر.
پسر از زیر در درحال بسته شدن به بیرون خزید و به سرعت سمت پله های طبقه ی پایین موزه دوید و حین دویدن کت قهوه ای رنگش رو در آورد و برعکسش کرد و کت رو که حالا کاملا قرمز رنگ بود پوشید و سعی کرد بدون جلب توجه از بین مردم به سمت در خروجی در حال بسته شدن بره.
با دیدن یونگی که بین ادم های داخل موزه دنبالش میگشت بمب کوچیک دود زا رو از جیبش خارج کرد و با پرت کردنش وسط سالن به سمت در دوید.
دیدن در بسته سالن کافی بود تا با نشون دادن انگشت وسطش به در بسته شده و نیم نگاهی به یونگی ای که متوجهش شده بود راهش رو به پله های زیرزمین که حالا بی نگهبان بود تغییر بده.
کیف مشکی رنگ رو روی کولش مرتب کرد و با کمک گرفتن از میله های ساخت و ساز خودش رو به طبقه ی دوم رسوند و نفس راحتی کشید و راهش رو کج کرد تا بره که..
یونگی _به نفعته دستاتو بزاری رو سرت.
چشماشو چرخی داد و با خنده ای مصنوعی رو به یونگی گفت.
_ ترسوندیم پسر.. میدونم تو... تو همون فسقلی کُندی که تعقیبم میکرد.
یونگی _تو کیف چی داری؟.
_توام کره ای هستی، چرا اومدی رُم؟.
یونگی _بستنی جلاتو و کولوسئوم(جاذبه در رُم).
_اوه واقعا جای زیباییه.
یونگی _آره.
پسر همونطور که دستاش رو بالا گرفته بود و آروم آروم در جهت مخالف یونگی اسلحه به دست حرکت میکرد سوالاتش رو ادامه داد.
_اولین باره میایی؟.
یونگی_آره.
_اوهوم.. عجب تعقیب و گریزی بود نه؟ کلی چرخ زدیم، قایم موشک بازی کردیم کی فکرشو میکرد به اینجا بکشه؟.
یونگی _من.
_آفرین.
یونگی _بازی بسه پارک جیمین ! کیف رو بده، بچرخ و دستاتو بزار پشتت تو بازداشتی.
_باشه.. یه لحظه من دوتا سوال دارم.. خب.. امم اول اینکه ژاکتتو از کجا خریدی؟ خیلی نابه یه جایی یه گاو پوست کنده داره میگه "ارزششو داشت" و دوم اینکه، میفهمم میخوای دستگیرم کنی میدونی.. شیطونی کردم پسر بدی بودم آره ولی تو.. تو هیچ نشان پلیسی همراهت نیست.. نکنه تو یقه ات گذاشتی، نه؟.
یونگی با خونسردی سرش رو کج کرد و گفت.
یونگی_نیازی نیست نشان رو بهت نشون بدم تفنگ دستمه.
_ببین مسئله اینه داری کارمو سخت میکنی، بدون کارت هویت از کجا بدونم کی هستی؟ از کجا معلوم تو آدم بده نباشی و خب منم اون یکی آدم بده باشم.
یونگی _آره تو راست میگی، من آدم بده ام.. حالا هم دهنتو ببند و کیفو بده تا یه گلوله نزدم تو دهنت.
جیمین چشماش رو گرد کرد و در حالی که کاملا مصنوعی هول کرده بود گفت.
جیمین _الان میدم، میدم بهت چون اصلا نمیخوامش و محض اطلاع اصلا ازینکارا خوشم نمیاد.
جین_تکون نخور پارک !.
با شنیدن صدای جین و پرت شدن حواس یونگی ضربه ای زیر کلت یونگی زد و به سمت پنجره دوید.
یونگی "فاک" ای زیر لب گفت و سمت جیمین دوید و با گرفتن شونه اش هر دو از شیشه به بیرون پرت شدند.
روی سقف اُریب یه متری سر خوردند و هردو با گرفتن لبه سقف خودشون رو نگه داشتند.
جیمین کیف مشکی در حال افتادنش رو گرفت و به زور با یک دست خودش رو نگه داشت.
یونگی که به لطف ورزش های مداوم به راحتی خودش رو نگه داشته بود کیف رو از دست جیمین کشید.
جیمین نگاهی به پایین پاش انداخت و با دیدن لوله ی بزرگ زرد رنگی که بی شباهت به سرسره های آبی نبود پوزخندی به یونگی زد و با قدرت کیف رو کشید و خودش رو ول کرد.
سقوط موفقی روی کارتون های خالی و پلاستیک های مشکی آشغال داشت و لحظه ای که اونجا رو ترک میکرد دستش رو با احترام نظامی روی پیشونیش گذاشت و با چشمکی به یونگی اونجارو ترک کرد.

mouse trap/تله موشWhere stories live. Discover now