یون _فاک بهش قفله کارت هوشمند میخواد.
جیمین کارت سفیدی رو از داخل جیبش در آورد و گفت.
جیم_مرحله ی دوم، از قبل برنامه ریزی کن.
یون_اونو از کجا آوردی؟.
جیم _پلیس نیستم رو یادته؟ وقتی نگهبانا سرگرم جدا کردن تو از دراگو بودن جیبشونو زدم.
یونگی ناباور سری تکون داد و با گرفتن کارت در روباز کرد.
دوتایی وارد حیاط شدند و یونگی چوب کلفتی رو لای دستگیره های در گذاشت تا کسی نتونه وارد بشه سمت جیمین برگشت و گفت.
یون_نقشه چی... دیکهد رفت.
با جای خالی جیمین مواجهه شد و به دنبالش به سمت دیوار های سنگی دوید.
با رسیدن با دیواری که دوتایی ساخته بودنش گفت.
یون_داری چیکار میکنی؟ مرحله ی سوم چیه.
جیمین با پیدا کردن سنگ مورد نظرش، همون سنگ کوچیکی که باعث لیز نخوردن تخته سنگ بزرگ شده بود کشیدش و تمام دیوار مقابل چشماشون فرو ریخت.
سنگ رو پرت کرد و گفت.
جیمین_مرحله ی سوم، با سنگا بازی کن.
بی توجه به نگهبان هایی که تقلا میردند در رو باز کنند از لبه تخته سنگ به ارتفاع فوق بلند کوه برفی ملون خیره شدند.
جیم_شما بفرما اول.
یونگی نفسش رو بیرون داد و گفت.
یون_ممنون.
جیم_نوکرم.
ده دقیقه بعد نگهبان ها با شلیک گلوله در رو شکسته و دنبال دو پسر کل حیاط و قسمت فرو ریختگی سنگ هارو شخم زدند.
پسر ها در حالی که از پشت خودشون رو به دیوار تکیه داده بودند و سعی میکردن روی برامدگی کوچیک دیوار تعادلشون رو حفظ کنند و با سر داخل دره سقوط نکنند از ناحیه ی نگهبان ها دور شدند.
نفس های عمیق میکشیدند و سعی میکردند چشماشون رو که هی روی دره ی زیرشون میرفت کنترل کنند.
یونگی نگاهی به بیست متر راه مونده تا رسیدن به قسمت نگهبانی و پل بلندی تا رسیدن به هلیکوپتر جنگی انداخت و رو به جیمین گفت.
یونگی_میتونی هلیکوپتر برونی؟.
جیم_سوالای الکی چیه معلومه که بلدم، پاسخ سوال بله هست.
یونگی سری تکون داد و با ملاحضه بیست متر باقی مونده رو طی کردند و بدون سر و صدا به تک سربازی که در حال تماشای ویدیو های گوشیش بود نزدیک شدند.
جیمین از پشت سر نگاهی به گوشیش که کنسرت تیلور سوییفت رو نمایش میداد خیره شد و دم گوش نگهبان گفت.
جیم_اوه چه باحال.
با برگشتن نگاه بهت زده ی نگهبان به یونگی که کنارش ایستاده و گارد گرفته بود اشاره کرد و گفت.
جیم_این بهترین دوستمه.
یونگی با سرعت یقه ی نگهبان رو گرفت و با سر کوبید توی دماغش و درحالی که نگهبان بیهوش رو زمین میگذاشت گفت.
یون_ما رفیق نیستیم.
جیمین لبخندی زد و با بیخیالی گفت.
جیم_پس ما بهترین رفیق همدیگه ایم.
یونگی تفنگ نگهبان بیهوش رو برداشت و شنیدن صدای نگهبان های تازه وارد شده سرش رو بالا اورد.
_اونا اینجان، بگیرینشون.
یون _برو!.
جیمین با دستور یونگی به سرعت سمت پل دوید. یونگی پشت ستون قایم شد و شروع به شلیک سمت نگهبانها کرد.
جیمین با دیدن خلبان داخل هلیکوپتر مشتش رو پر از سنگ ریزه های روی پل کرد و با سرعت بیشتری دوید.
سنگ ها رو به شدت پرت کرد توی صورت خلبان که تازه در رو باز کرده بود با گرفتن پاهاش از هلیکوپتر بیرونش کرد.
در حالی که پشت صندلی خلبان جا میگرفت غر زد.
جیم_باورم نمیشه کسی این حرکت باحال مو ندید.
نگاهی به دکمه های هلیکوپتر انداخت و گفت.
جیم_زکی، همش روسی نوشته که.
_اونا اینجان شلیک کنین.
در سمت دیگه یونگی تفنگ خالی شده رو با حرص پرت کرد و بیشتر پشت ستون اهنی بزرگ قایم شد تا مورد اصابت گلوله های نگهبان های دو برابر شده قرار نگیره.
نگهبان ها صندوق فلزی بزرگی رو آوردند و مسلسل هاشون رو برداشتند. یونگی از حواس پرتی دو ثانیه ایه نگهبان ها استفاده کرد و با تمام زور نگهبانی که با سر به دماغش کوبیده بود رو سمت خودش کشید.
کُلت جیبی مشکی رو از جیب شلوارش بیرون کشید که صدای یکی از نگهبانها به گوشش خورد.
_برو، فقط یه کلت داره.
نفسشو با حرص بیرون داد و با یه حساب کتاب سر انگشتی از پست ستون خارج شد و کلت رو به طرف زنجیر مخصوص بالا نگه داشتن در اهنی نگه داشت و شلیک کرد.
نگهبان ها با سرعت سمت در دویدند اما رسیدنشون مصادف با بسته بودن در شد.
_لعنت بهش، فورک لفتو بیارید.
یونگی با دیدن نگهبانی که مسلسل براونینگ ام 2 رو به سمتش نشونه گرفته بود به سرعت از پشت ستون خارج شد سمت پل دوید.
با تمام سرعت سمت هلیکوپتری که کمی از زمین فاصله گرفته بود میدوید و سعی میکرد از گلوله هایی که به طرفش شلیک میشد جا خالی بده.
نگهبان ها بعد از 5 دقیقه موفق به باز کردن در اهنی شدند و شلیک ها به طرف هلیکوپتر و یونگی دوبرابر شد.
جیمین هلیکوپتر رو سمت نگهبان ها گرفت زمزمه کرد.جیم_بگا رفتید.
و با فشوردن دکمه ی روی دسته هلیکوپتر شروع به شلیک به طرف نگهبان ها کرد.
نیمی از نگهبانها رو کشته و و با خنده به طرف نگهبانهایی که سعی در جون سالم به در بردن داشتند شلیک کرد.
با تکون محکمی به هلیکوپتر وارد سرش رو برگردوند و به یونگی ای که به زور خودش رو بالا میکشید خیره شد و گفت.
جیم_ اوه تو موفق شدی، داشتم برات دعا میکردم.
یونگی خودش رو کامل بالا کشید و داد زد.
یون_کسشر تحویل نده، داشتی بدون من میرفتی.
جیم _تو گفتی "خودتو نجات بده" نگفتی؟.
یونگی اخماش رو تو هم کشید و گفت.
یون_گفتم بهت "برو" نگفتم بدون من برو.
جیم_تو گفتی برو خودتو نجات بده و منم تا اخر عمر ته دلم به یادت میموندم خر ناشکر.
با چشمک زدن دکمه ای و پخش شدن صدای آژیر خطر گفت.
جیم_این چرا چشمک میزنه.
یونگی شک زده به عقب برگشت و از در کاملا باز هلیکوپتر پسر مو طلایی ای رو دید که از بالای دیوار نارنجک انداز GM_94 ای رو به دست گرفته و اماده ی شلیک به سمت هلیکوپتره.
یون _وای.
پسر نارنجک رو شلیک کرد و جیمین داد زد.
جیم_داره میاد سمتمون.
یونگی طی چند ثانیه در دوم هلیکوپتر که مماس در اول بود رو باز کرد و نارنجک با موفقیت از بین دو در گذشت و هیچ آسیبی به هلیکوپتر وارد نشد.
جیم در حالی که با چشم های گشاد شده نفس های عمیق میکشید شروع کرد به خندیدن و همونطور که هلیکوپتر رو دور میکرد به یونگی که نفس نفس میزد و روی زانو هاش خم شده بود گفت.
جیم_دیدی؟ مثل آب خوردن بود.
یونگی نیشخندی زد و چشماش رو چرخی داد و چیزی نگفت.ستاره رو نارنجی کنید و نظرات ارزشمندتونو باهام در اشتراک بزارید
به دوستاتون معرفی کنید ممنون از حمایتتون 💜🐯🐱
BẠN ĐANG ĐỌC
mouse trap/تله موش
Hành động(complete) در مورد یک مامور اینترپله که تحت تعقیب ترین دزد هنری جهان رو مورد پیگرد قرار میده. قسمتی از فیک: پسر به عنوان آخر کارش طرح ققنوس با دو نگین زمرد جعلی رو روی تاج طلایی رنگ بیست سانتی وصل کرد و با پیروزی به نتیجه ی کارش خیره شد و بعد از برد...