آخرین روز برفی

42 11 2
                                    

هوا داشت سرد می‌شد، پس من تصمیم گرفتم کمدم رو برای پیدا کردن سوییشرتم زیر و رو کنم. زمستون سال پیش همین جا ها گذاشته بودمش، همیشه میدونستم که کی آخرین روزیه که برف می‌باره. آخرین روز هایی که برف می‌بارید دلم نمیخواست سوییشرتم رو توی حمام بتکونم، چون وقتی دونه های یخ بسته و سفیدش روی کف سرامیکی حمام آب می‌شد و توی سرامیک ها فرو می‌رفت احساس می‌کردم این منم که باعث شدم فردا دیگه برف نیاد. مچاله شده بود. زمستون سال پیش نتکونده بودمش، اما هیچ اثری از برف روی بافت گرم و سبز رنگش دیده نمی‌شد. شونه بالا انداختم، حداقلش من باعث برف نباریدن نشده بودم.

˓ strawberry cheesecake ⋆ ᳝ ࣪◞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora