درست شد یک هفته. یک هفته بود که چویی سان روی تخت بیمارستان خوابیده بود.
مامان و بابای سان بعد از چند روز توی بیمارستان موندن به اصرار دختراشون بالاخره رضایت دادن استراحت چند ساعتهای بکنن و دوباره برگردن. هیچکس موفق نشد وویونگ رو هم بفرسته خونه. امروز میشد دقیقا یک هفته که وویونگ توی بیمارستان میخوابید و بیدار میشد و دوش میگرفت و غذا میخورد. مامان وویونگ، جیهیو و شوگا نوبتی میومدن پیشش و مجبورش میکردن اندازه دو قاشق حداقل غذا بخوره تا بتونه ادامه بده.
وویونگ حتی به پلیسا هم گفته بود وقت برای توضیح دادن بهشون هست و از بالا سر دوست پسر سابقش تکون نخورده بود. بزرگتراشون به خوبی میدونستن این دو تا چقدر بهم وابستن برای همینم کسی کاری به وویونگ نداشت. کلاسای باشگاه رو کنسل کرده بود. مدرسه هم مرخصی برای جفتشون رد کرده بود.
زیر چشمای مشکی قشنگش گود شده بود. لاغرتر از همیشه شده بود. گریه؟ دریغ از یک قطره اشک! احساس میکرد انقدر جلوی اشکاش رو گرفته که سرش داره میترکه ولی نتونسته بود گریه کنه. سان روی تخت بیمارستان بود. با زخمی به اندازه کف دست توی پهلوش. با کلی دستگاه و دکتر و پرستار بالای سرش. توی اتاق شیشهای سرد و آبی رنگ. رنگ پریده و با چشمای بسته همونجا دراز کشیده بود.
وویونگ هر روز درد میکشید. جای زخمای روی کمرش که هیونبین براش گذاشته بود تیر میکشید و اون از درد و لرز توی خودش جمع میشد. فقط یک بار از درد زیاد به هیونجین که مثل هر شب راس ساعت ۸ توی بیمارستان بود التماس کرد بغلش کنه. هیونجین دستاشو باز کرده بود اجازه داد وویونگ تو بغلش جمع بشه. آروم پشتش رو نوازش کرد.
هر دوشون توی این چند شب با هم حرف نمیزدن. در سکوت کامل بدون حرف زدن فقط پیش هم مینشستن. هیونجین از عذاب وجدان اینکه سان رو تنها گذاشته و به جاش با جیسونگ رفته دنبال کارآگاه بازی داشت خفه میشد. قبول کرد بود توی این راه کنار سان بمونه. هیونجین ولش کرده بود. توی ذهنش مدام شبی که وویونگ خونی توی بغلش بود را با بدن سان روی دستاش مقایسه میکرد. نتونسته بود از هیچکدوم محافظت کنه. حق با پدرش بود. اون به هیچ دردی نمیخورد. برای همین هم حتی بیشتر از قبل رابطشو با فلیکس کم کرد. میترسید فلیکس هم آسیب ببینه و باز دیر برسه. فلیکس کنار هیونجین آسیب میدید. باید از فلیکس دست میکشید.
جهنم ادامه داشت...
***
چان مجبور شد وسط اتوبان بزنه کنار. اگر با خبرایی که شنیده بود رانندگی میکرد خودشو به کشتن میداد.
-مطمئنی سونگمین؟
صدای مدیر آیتی شرکت، کیم سونگمین نابغه، روی بلندگوی توی ماشین پیچید.
-مطمئنم رئیس. شین سانگ چول، ۵۷ ساله، براش ۱۰ سال حبس به جرم کلاهبرداری، قمار و ضرب و شتم بریده بودن اما قبل از تموم شدن حکمش چند ماهی میشه که آزاد شده. علت آزادیش مشخص نیست اما انگار یکی به بالا دستیا پول زیادی داده. از اونجایی که آدم مهمی نیست حدس میزنم کسی که براش پارتی بازی کرده حتما آشناش بوده. توی سئول زندگی میکنه. یکی از آپارتمانای مسکونی ته شهر. یه دختر داره....
CITEȘTI
Blue Umbrella
Fanfictionوویونگ در آستانه سالگرد جداییش از سان یه تصمیم احمقانه میگیره، اینکه با فلیکس تتو آرتیست معروف کره ای بخوابه. Couples: Woosan , Hyunlix , Minsung کمدی، روزمره، رومنس