کسوف پارت⁴

625 104 0
                                    

بی حرکت سرجام مونده بودم..
حتی نمیتونستم مادرمو بغل کنم
همه ازین وضعیت خسته شده بودن..‌
آره..منم خسته شدم..!
جیمین:
بطری الکل رو تا آخر سر کشیدم و دراز کشیدم رو مبل..
باید چیکار میکردم..؟
من واقعا میخواستم تو اون کلینیک کار کنم..
دیگه از این اوضاع خسته شده بودم..
دستمو روی چشام گذاشتم
باورم نمیشه که فردا هم قراره برم اونجا..
کلافه نفسمو دادم بیرون..
انگار فردا هم باید اون بداخلاق بی ادبو تحمل کنم..
.........................................

ساعتمو دستم انداختم و کلاه هودیمو سرم کردم و بعد از اینکه کفشامو پام کردم از خونه زدم بیرون....
هوا خیلی سرد شده بود
دستمو کردم تو جیبم و منتظر تاکسی وایسادم..
حدودا ده دقیقه بعد تونستم تاکسی بگیرم و آدرسو بهش دادم..
سرمو تکیه دادم یه صندلی..
فک کنم دیشب زیادی الکل خوردم
سرم درد میکرد..چشامو بستم..
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که با صدای راننده به خودم اومدم:
+رسیدی آقا...
پولشو بهش دادم و پیاده شدم
چون سر کوچه پیاده شده یودم باید تا دم در خونه پیاده میرفتم...
وقتی رسیدم به عمارت رو به روم نگاه کردم..یه نفس عمیق کشیدمو زنگ رو فشار دادم..
در باز شد..رفتم داخل..
آروم آروم قدم برمیداشتم..
+آقای پارک..
سرمو آوردم بالا..
به فردی که رو به روم بود نگاه کردم..
اومد طرفم..سرجام وایسادم..
+من پدر جونگ کوکم..
با لبخند باهاش دست دادم
_خوشوقتم آقای جئون..
لبخند زد
+امیدوارم با جونگ کوک به نتیجه برسین..
سرمو تکون دادم..
_مطمئن باشید همینطوره..
+خب مزاحم کارت نمیشم..میخواستم باهات بیشتر اشنا شم ولی حیف یه کار مهم برام پیش اومده..
_قراره زیاد همو ببینیم آقای جئون،وقت برای آشنایی زیاده..
لبخند زد..
سرمو خم کردم..
_به کارتون برسید..
+پس بعدا میبینمت..
_مواظب خودتون باشید..
با لبخند آروم زد رو شونم
+توام همینطور..
و رفت...
از پله ها رفتم بالا..
یه نفر در وردیو باز کرد..کفشامو درآوردم و رفتم داخل..
+سلام جیمین..
برگشتم سمت صدا..با دیدن مادر جونگ کوک لبخند زدم
_سلام..
دستمو گرفت توی دستاش..
+زخمت خوب شده؟!
سرمو تکون دادم..
_آره هیچ مشکلی نداره..
لبخند زد..
+خوشحالم مشکلی برات پیش نیومده..
با چشماش به اتاق آخر سالن اشاره کرد و آروم گفت:
+اتاقشو عوض کردم..انگار بهتر شده..
_کار خوبی کردین..اتفاقا خودمم میخواستم بهتون بگم..
شونه هامو گرفت:
+اگه یکبار دیگه برام بخنده کل زندگیمو به پات میریزم..!
خندیدم:
_باید صداتونو ضبط میکردم..
+من روی حرفم هستم..
آروم گفتم:
_پسرتون قراره هرروز براتون بخنده..!
اشک تو چشماش جمع شد و با خنده گفت:
+ازت ممنونم..
به اتاق اشاره کردم:
_میرم ببینمش..
سرشو تکون داد..آروم آروم راه افتادم سمت اتاق آخر سالن..

صدای گیتار شنیدم..تقه ای به در زدم و رفتم داخل..
داشت گیتار میزد..اصلا متوجه اومدنم نشد..!
کلاه هودیمو کشیدم عقب و موهامو مرتب کردم
آروم آروم طوری که نشنوه رفتم و جلوش نشستم..
سرشو بالا آورد که با دیدنم شوکه شد..
بهم زل زد..
با لبخند گفتم:
_قشنگ میزنی..!
چند ثانیه بعد نگاهشو ازم گرفت و دوباره شروع کرد به گیتار زدن..
بدون هیچ حرفی نشسته بودم و گوش میدادم..!
وقتی تموم شد گیتارشو گذاشت زیر تختش و زانوهاشو بغل کردو بهم زل زد:
_روز اول که دیدمت..ازت ترسیدم..فک کردم قراره یه گلدون برام پرت کنی..
هیچی نگفت..خندیدم:
_دیشب میخواستم به هرکی که میشناسم پیام بدم بگم فردا اگه تا شب خبری ازم نشد تو بیمارستانا دنبالم بگردین..
+چرا فک میکنی خیلی بامزه ای؟!
چشمک زدم:
_مطمئنم..! من جذاب ترین و بامزه ترین پسری هستم که تا الان دیدی مگه نه؟!
پوزخند زد..
_ینی واقعا اینطوری نیست؟!
با تعجب نگام کرد:
+چی باعث شده اینطوری فک کنی؟!
پوزخند زدم..
_من هربار میرم جلوی آینه از شدت جذابیتم ترک ورمیداره..میدونی تا الان چند تا آینه دور انداختم؟!
با دقت نگام گرد..
+مطمئنی داری راجب خودت حرف میزنی؟!
خندیدم..
_اصلا بیا ببینیم کی جذابتره..
پوزخند زد..
+وقت برای این بچه بازیا ندارم!
لبامو جمع کردم و به زمین خیره شدم
+نمیری؟!
پوزخند زدم..
_ینی نمیخوای از مهمونت پذیرایی کنی؟!
+من بلد نیستم به مهمونام احترام بزارم..!
_حداقل اگه بلد نیستی احترام بزاری چیزی نگو!..
پوزخند زد‌..
+الان داری بهم دستور میدی؟!
شونه هامو بالا انداختم..
_شاید...
در باز شد و مادرش با یه سینی غذا اومد داخل..:
+بیرون خیلی سرد بود پسرم..بخور گرم شی..
و سینی رو گذاشت جلوم..با لبخند سرمو خم کردم:
_ممنون مادر..به نظر خیلی خوشمزس..!
خندید:
+خیلی وقته آشپزی نکردم ولی امروز نذاشتم خدمتکارا غذا درست کنن دوست داشتم خودم برات غذا بپزم
#کسوف
#p4
#Eve

solar eclipseOù les histoires vivent. Découvrez maintenant