-اون شاهزاده ی منه و من بهش خدمت میکنم
سپس پسر جوری از دیدش محو شد که انگار از اولش هم وجود نداشته برای یونگی این چیزا خیلی عجیب بود چطور بود که هوسوک بدون هیچ دلیلی انقدر به شاهزاده وفادار بود و در هر شرایطی در کنارش می ایستاد؟ این قضیه ی کمی مشکوک بود
.
.
.روزها از همیشه کند تر و سخت تر میگذشتند تهیونگ از اینکه همیشه یکجا دراز بکشه و به در و دیوار نگاه کنه و منتظر باشه شاهزاده بیاد باهاش حرف بزنه خسته شد بود
ـ علیا حضرت به چیزی نیاز ندارید؟
دوبار رو به جیسو پلک زد وبدون توجه بهش چشماشو بست توی افکار دیوانه وارش غرق شده بد انگار که هیچ چیز نمیتونست نجاتش بده
بیشتر روزش با فکر به اینکه نکنه شاهزاده ازش خسته بشه میگذشت و لحظه ای نمیتونست از فکر دیدن ادم دیگه ای کنار شاهزاده ش بیرون بیاد حالا زنهای قصر که میگفتند چقدر از داشتن صیغه ای دیگه ای برای شوهرشون میترسند رو درک میکرد
شاهزاده توی این چند روزی که چند سال طول کشیه بود هر لحظه کنارش بود و هر کاری میکرد که سرگرمش کنه هرچند تهیونگ راضی نبود اون از تمام وقتش برای در کنار بودن امگای مریضش بزنه
ـ زیبا رو امروز حالت چطوره؟
با شنیدن صدای پدرش لبخند عمیقی زد و از افکار نه چندان خوشایندش به بیرون کشیده شد دیدن صورت پخته ی پدرش که ذره حتی نزدیک به همسن و سال های خودش نبود چنان انژی بهش تزریقق شده بود که کل افکارشو از یاد برده بود
ـ چقدر لبخندت زیباست دلربا
پدرش جوری که انگار میخواد مخ یک امگای جوان رو بزنه گفت و با حالت دراماتیکی دستشو روی قلبش گذاشت
ـ حتی دیدن چهره ی قشنگ تون باعث میشه قلبم دیوانه وار بزنه
ـ اگه پدر همسرم نبودید فکر میکردم قراره امگامو ازم بدزدید وزیر اعظم
وزیر اعظم با دیدن شاهزاده با احترام کمی سر خم کرد و لبخند نرمی به صورتش پاشید ولیعهد هم به عنوان احترام سرشو خم کرد و به صندلی کنار تهیونگ اشاره کرد
ـ لطفا بنشینید
در نتیجه هردو در صندلی های نزدیک به تخت نشستند و امگا از بی توجهی جونگکوک لباشو برچید ولی وقتی نگاه خیره و لبخند کمرنگ الفا رو روی خودش دید کمی سرخ شد و نگاهشو دزدید
ـ اومدم کمی پسرمو ببینم و ازتون بخوام فردا حتما در جلسه شرکت کنید چون موضوع مهمی وجود داره
پسر جوان سر تکون دادـ با اینکه دل کندن از پسر دلرباتون سخته ولی با اجازه ی همسرم حضور پیدا میکنم
تهیونگ خنده ای به زبون بازی های مردش کرد و وزیر اعظم لبخند محسوسی به هر دو پاشید اما وقتی روشو از پسرش گرفت و به سمن جونگکوک برگشت ولیعهد تازه چهره ی به سنگ نشسته و جدیشو دید
ESTÁS LEYENDO
𝙏𝙝𝙚 𝙁𝙪𝙩𝙪𝙧𝙚 𝙌𝙪𝙚𝙚𝙣ㅣkookv
Fanficیک شب تاریک روی پل امگای زیبا جفتشو ملاقات میکنه:) اما انتظار نداشت جفتش ... *** درحالی که نفس های گرمش رو روی لبای وسوسه انگیزش خالی میکرد پرسید -تنهام نمیزاری؟ لحن محکم معشوقه ش باعث شد لرز زیبایی از ستون فقرات...