bang!

451 78 20
                                    

زنگ خورد و هیونجین، دست در دست امگا وارد کلاس شدن. مینهو با دیدنشون سوتی کشید و چان هم دست زد. طولی نکشید که صدای سوت و دست از همه جای کلاس بلند شد.

هیونجین لبخندی زد و دست فلیکس شوک شده رو دنبال خودش کشید و روی صندلی هاشون نشستن. سرشو طبق معمول روی میز گذاشت ولی اینبار هندزفری گذاشت تا هیچ کس نتونه مزاحمش بشه.

فلیکس کنارش بود و به همین دلیل وقتی سرشو روی میز گذاشت ناخوداگاه چشمش روش افتاد. موهای مشکی امگا روی صورتش ریخته بود و سمفونی قشنگی رو با کک مک های زیر چشمش درست میکرد. لب هاش صورتی بودن... صورتی و براق! و هیونجین یادش موند که از فلیکس بپرسه بالم لبش چیه. شاید هم بالمی استفاده نمیکرد و اون زبون صورتی کوچولوش براقی زیبای روی لبش رو به وجود اورده بودن.

دبیر هنوز وارد نشده بود و امگا که حوصلش سر رفته بود نگاهش رو به چانگبینی که کمی دور تر ازش نشسته بود داد. آلفا طبق عادت حین درس خوندن لب پایینیش رو گاز گرفت و فلیکس به این فکر کرد که بجای اینکه بهش بگه کیوت باید بگه هات.

با حس گرمی ای روی رونش روش رو به هیونجین داد. از خوبی های فلیکس این بود که لب خونی بلد بود و توی اون موقع کمکش کرد حرف هیونجین رو بفهمه 'فقط به من نگاه کن'. هیونجین حواسش جمع آهنگش بود و فلیکس صدای بلند آهنگ رو حتی با وجود هندزفری شنید. (I'm yours, Isabel LaRosa)

دست هیونجین آروم روی رونش حرکت میکرد و مور مورش میشد. چشم هاشون اتصالی داشتن که حتی چان هم نتونست از بین ببرتش. دندون های نیش هیونجین شروع به خارش کردن و قلب فلیکس سرعتش کند شد.

گرگش برای مارک شدن زوزه میکشید ولی نه الان. وقتش نبود و فلیکس نمیخواست تا وقتی که هیونجین از احساسش مطمئن نشده کاری کنه که مارکش برای همیشه روی بدنش بمونه. پس از جاش تکون نخورد و اجازه داد بیشتر توی چشم های جفتش غرق بشه.

لب های هیونجین تکون خوردن.

'You're so pretty it hurts '
ترجمه: تو خیلی زیبایی این درد داره.

فلیکس فکر کرد که هیونجینش فقط داره با اهنگ همخونی میکنه ولی اون لحظه گرگِ آلفا قدرت رو به دستش گرفته بود و با این تکه از آهنگ سعی کرد منظورش رو به فلیکس برسونه.

استاد وارد کلاس شد و جو بینشون رو بهم زد. هیونجین با اینکه دلش نمیخواست ولی دستش رو از روی رون امگا کنار کشید و کمی خجالت هم کنارش.

چان با اخمی که مسخره بازی پشتش رو نشون میداد انگشت هاش رو جلوی چشماش گرفت و بعد جلوی چشم های هیون. و مینهو هم نوک انگشت هاش رو بوسید. از کار اون دو تا چندشش شد و بهتر دونست حواسش رو به درس بده چون محض رضای فاک بهترین شاگرد مدرسه فیزیک و بیوفته؟ عمرا نمیذاشت این اتفاق بیوفته.

زنگ آخر خورد و همه مشغول جمع کردن وسایلشون شدن. چانگبین با تردید به سمت فلیکس رفت تا باهاش خداحافظی کنه ولی با بوییدن رایحه ی هیونجین فقط از دور براش دست تکون داد و به سمت خونش راهی شد.

It's Not A FairytaleWhere stories live. Discover now