کسوف پارت ¹³

531 83 1
                                    

با احساس اینکه یکی داشت تکونم میداد لای چشممو باز کردم
+کوک
به جیمین که با چشمای نیمه باز بالای سرم وایساده بود نگاه کردم
با صدایی که به زور از گلوم خارج شد گفتم
_چیشده؟
+روی دستت که سوخته خوابیدی
دستمو که زیر سرم بود تکون دادم و نشستم تو جام...دوباره احساس سوزش پیچید تو بدنم...چشمامو بستم
+اگه همونطوری روش میخوابیدی دستت بیشتر اسیب میدید
سرمو تکون دادم
_باشه...ممنون
دستی به موهاش کشید
+حالا چیکار کنم؟
بهش زل زدم
_مگه قرار بود کاری انجام بدی؟
رفت سمت اشپز خونه
+کل شبو مواظب بودم چیزیت نشه
و با یه لیوان اب برگشت سمتم و لیوانو گرفت سمتم
+بخور...
لیوانو از دستش گرفتم
_مراقب من بودی؟
خمیازه کشید و دستشو کشید به صورتش
+اره... بهتم گفتم...نگهداری از یه بچه ۵ ساله اسونتره برام
و رفت توی اتاق و چند ثانیه بعد با پتو و بالشش برگشت و انداختشون رو زمین
_چرا رو تختت نخوابیدی؟
پوزخند زد
+اگه شب تو خواب راه رفتی و از بالکن خودتو پرت کردی پایین چی؟
_داری مسخرم میکنی؟
هیچی نگفت و دراز کشید و پتو رو کشید رو سرش
+هرجوری دوست داری فکر کن...من خوابم میاد...شبت بخیر
منم دراز کشیدم سر جام و به سمت راستم خوابیدم...
چرا بخاطر من بیدار مونده؟
سرمو تکون دادم...بیخیال...به چی دارم فکر میکنم...حتما خوابش نمیومده الان میخواد بگه بخاطر تو بیدار موندم...
اما قیافش به کسی نمیخورد که خوابش نمیاد
پوووف...رو به سقف دراز کشیدم ...چرا خوابم نمیبره؟
زیر چشمی نگاهی به جیمین انداختم...هنوزم پتو رو از روی سرش کنار نزده بود...نکنه خفه شه
اه اصلا به من چه...
آرنجمو گذاشتم رو چشمام
حدودا نیم ساعت گذشت که خوابم برد
...........
یقه کاپشنمو گرفت و راه افتاد
_هی خودم میام
+اصلا دوست ندارم تنهات بزارم
سرجام وایسادم و زل زدم بهش
_منظورت چیه؟
پوزخند زد
+احساس میکنم با خودم یه نوزاد اوردم بیرون...راه بیفت
و دوباره راه افتاد...منم دنبالش میرفتم
+خب بهتره اول به این فروشگاه سر بزنیم
و رفت داخل...منم دنبالش رفتم
صاحب فروشگاه رو که دید رفت سمتش و مشغول حرف زدن شدن
منم سرمو با نگاه کردن به وسایل داخل فروشگاه گرم کردم
چند دقیقه  تگذشت که یهو با صدای جیمین به خودم اومدم
+کوک
رو کردم سمتش و سرمو تکون دادم
+بیا باید فرم پر کنی
رفتم سمتشون
صاحب فروشگاه با دقت نگام کرد
+اسمت چیه؟
به زمین خیره شدم
+این پسره چرا اینجوریه؟ مشکل ذهنی ای چیزی داره؟
جیمین مچ دستمو گرفت
+نه...فقط یکم خجالتیه
و اروم دم گوشم گفت
+این یه بارو بهم کمک کن که این شغل رو از دست ندم
به هر بدبختی ای بود نگاهمو از زمین ورداشتم و زل زدم به مرده
پوزخند زد
+چندسالته؟
+۲۶
رو کرد سمت جیمین
+تو میتونی کار کنی اما این نه
+چرا نمیتونه کار کنه؟ ایرادش چیه؟
+دیوونه س...از نگاهش میتونم بفهمم...من نمیخوام مغازه ای که چند سال واسش زحمت کشیدم رو یه دیوونه به باد بده
جیمین اروم گفت
+اون دیوونه نیست
مرده با پوزخند زد به سینه جیمین
+خب توعم دیوونه ای
یهو جیمین نتونست خودشو کنترل کنه و یه مشت خوابوند تو صورت طرف
هول شدم...
دست جیمین رو گرفتم که دستمو پست زد و مرده رو پرت کرد رو زمین و با لگد زد به شکمش
با داد گفت
+اون دیوونه نیست خوک کثیف...تو دیوونه ای...حرو...مزاده عوضی
صدای داد و هوارشون فضای اونجارو پر کرده بود
اینبار دودستی دستشو گرفتم وکشوندمش کنار
مرده از جاش پاشد و لنگون لنگون اومد سمت جیمین
و دستشو مشت کرد که محکم با لگد زدم به صورتش
پخش زمین شد
نگاهم به جیمین افتاد که نفس نفس میزد
دستشو گرفتم
_بیا بریم
همونلحظه صدای داد مرده رو شنیدم
+سرجاتون وایسید حرو.مزاده های دیوونه
بدون توجه به حرفش دست جیمین رو کشیدم و از فروشگاه زدیم بیرون
بدون هیچ حرفی توی خیابون قدم میزدیم
نگاهم به جیمین افتاد که دست میکشید به استینش که پاره شده بود
اروم گفتم
_برات میخرم
پوزخند زد
+تو پول داری؟
شونه هامو انداختم بالا
_بلاخره پولدار میشم
+اره...اخرش که پولدار میشی چون پسر جئونی
_من وابسته به پول بابام نیستم
+اما من اینطوری فکر نمیکنم
زل زدم بهش
_ چطوری فکر میکنی؟
+خب من فکر میکنم تو یه بچه مامانی هستی که اگه پول بابات نباشه نمیتونی زندگی کنی
پوزخند زدم
_اما من الان دارم بدون هیچ مشکلی زندگی میکنم
+هنوز یه هفته نشده که مستقل شدی...بنظرت میتونی دووم بیاری؟
سرمو تکون دادم
_میتونم
+باشه...پس حق اعتراض به هیچیو نداری
_تا الانم اعتراض نکردم
+باشه
یهو سر جاش وایساد...
به کافه ای که جلوش بود زل زده بود
_چرا وایسادی؟
با لبخند گفت
+دلم یه قهوه داغ میخواد
هیچی نگفتم
راه افتاد سمت کافه
+دنبالم بیا
_اما...
بدون توجه به حرفم رفت داخل
کلافه نفسمو دادم بیرون و دنبالش راه افتادم
پشت یه میز دونفره نشسته بود
صندلی رو به روش رو کشیدم عقب و نشستم
به اطرافش نگاه میکرد
+خیلی وقت بود دلم میخواست بیام
_خب چرا زودتر نیومدی؟
+چون تنها بودم
زل زدم بهش
_الان با من تنها نیستی؟
+خودت چی فکر میکنی؟
زل زد تو چشمام
احساس کردم یه جوری شدم...سرمو انداختم پایین و به گلدونی که روی میز بود خیره شدم
_من خیلی فکر نمیکنم
+چرا ازم خجالت میکشی؟
هول شدم
_م..من؟
سرشو تکون داد
+اره...میبینم زیر چشمی نگاهم میکنی و رومو برمیگردونم نگاهتو میگیری
پوزخند زدم
_من زیر چشمی به تو نگاه کنم؟دلیلش چیه؟
شونه هاشو انداخت بالا
+خب دلیل خاصی نداره...مگه باید دلیلی داشته باشه؟
هیچی نگفتم...
#کسوف
#p13
#Eve

solar eclipseOù les histoires vivent. Découvrez maintenant