***
بعد از اینکه وارد اتاقش شد رو تخت نشست..
درسته اونموقع بچگونه فکر کرده بود و بجای اینکه ازش بترسه و فکر کنه گیر چه کسی و تو چ چاه سیاهی افتاده به دلیل بچه گانه ای ذوق زده شده بود.همه چیز ک قرار نبود مث فیکشنا پیش بره؟ اونا فقط فیکشن بودن ن زندگی واقعی.. قرار نبود مثل تو فیکشنا رئیس مافیا بدزدتش و بعد عاشقش بشه و باهم زندگی خوبی داشته باشن.. قرار بود؟
با خودش درگیر بود.الان یعنی باید میترسید؟ باید از اینکه گیر یه مافیا ک نمیدونست کیه افتاده بود میترسید؟ چطور باید خودشو نجات میداد؟
لعنت به اونشب.._لعنت بهت جونگکوک.ببین خودتو تو چ دردسری انداختی.. اصن لعنت ب اون وو هیونگ ک مجبورم کرد اون کلیپ فاکی رو پست کنم.. واییی گوشیم کو؟باید با اون وو هیونگ و جیمین هیونگ صحبت کنم.. باید ازشون کمک بخوام.. اینجور نمیشه.. ولی گوشیم نیست.. دست اون غول احمقه.. الان برم اتاقش یا صبح؟ نه من تا صبح نمیتونم تحمل کنم.. ولی اگ الان برم تو اتاقش و خواب باشه و از اینکه بیدارش میکنم عصبی بشه چی؟مسیحح خودت کمکم کن.. الان باید چ غلطی بکنم.. ولش اصن میخوابم صبح میرم!
سرشو پرت کرد رو بالشت و خوابید.. پتوشو رو سرش کشید..
2ساعت بعد! ساعت 3ونیم صبح!
خوابش نمیبرد. از طرفی هم میترسید بره ب اتاق تهیونگ.آخرش دلو ب دریا زد و با گفتن اینکه" هرچه بادا باد" از اتاق بیرون رفت.. پشت در اتاق تهیونگ وایستاد و نفس عمیقی کشید..
درو باز کرد و سمت تخت تهیونگ رفت و بالا سرش کنار تخت وایستاد و بهش نگاه کرد..این جدن رئیس مافیا بود؟ چطور انقد کیوت بود؟؟هنوز جواب این سوال رو از ذهنش نگرفته بود ک تهیونگ تو خواب اخمی کرد و کوک ب این فک کرد که چطور همزمان میتونه انقد خشن و ترسناک باشه؟؟؟
ب خودش اومد و فهمید چند دقیقه گذشته و اون همینطور بهش خیره بود..
پتو رو کنار زد و گوشه تخت کینگ سایز تهیونگ نشست..
همون لحظه تهیونگ چشماشو باز کرد و نیم خیز شد..***
رو تختش خوابیده بود
با تکون خوردن تختش از خواب بیدار شد و نیم خیز شد..چشماشو ریز کرد تا ببینه چخبره ک جونگکوک رو دید..
+جونگکوک!!؟تو اینجا چیکار میکنی؟؟
جونگکوک آب دهنشو محکم قورت داد راستش از جدیت تهیونگ ترسیده بود.. آدم ترسویی نبود ولی خب مقابلش رئیس مافیایی ک اون نمیشناختش بود پس بایدم میترسید..
_چیز.. چیزه میشه گوشیمو بدی.. لطفا؟
+ن!
محکم گفت،سرشو رو بالشت گذاشت و چشماشو بست
_رئیس.. لطفا.. گوشیمو بدید!
تهیونگ با شنیدن این لفظ جونگکوک و رئیس خطاب شدنش با تعجب چشماشو بازکرد..
YOU ARE READING
_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_
Fanfiction_نزدیک شدنت به من عاقبت خوبی نداره جئون +از بچگی عاشق بازی کردن با آتیشم کیم =جونگکوک بوکسوری که تو دید مردم یک پسر مغروره ولی در اصل یه پسر شیطون و بازیگوش و احساسیه.. یکشب موقع برگشت به خونه متوجه چند تا کامیون و آدم های مشکوکی میشه و فیلمبرداری...