کسوف پارت ¹⁴

525 82 5
                                    

+من نمیخوام تو هیچی رو بهم برگردونی
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_من...
همونلحظه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
دوییدم سمتش
_چ...چیشد؟
ماسکشو در اورد و یه نفس عمیق کشید
+خوشبختانه عمل موفقیت امیز بود...با اینکه چند بار نبضش رفت اما تونستیم برش گردونیم
_نب...نبضش؟
سرشو تکون داد و دستشو کشید به پیشونیش
+الان خوبه...نگران نباش
و از کنارم رد شد و رفت
مادرم اومد سمتم و شونه هامو گرفت
+گفت حالش خوبه دیگه؟ پس چرا حالت بد شد؟
و دستمو گرفت و منو نشوند روی صندلی و خودشم نشست کنارم
_یعنی...ممکن بود بمیره
+هی کوک...چت شده؟ شنیدی حالش خوبه دیگه
زل زدم بهش
_ممکن بود بمیره!
با لبخند نگاهم کرد
+تا الان ندیدم ینفر اینقدر برات مهم باشه
چند ثانیه بهش نگاه کردم بعدش سرمو به نشونه نه تکون دادم
_اصلا اینطوری نیست...من حسی بهش ندارم...اون فقط یه روانشناسه
سرشو تکون داد
+میدونم کوک...میدونم
کلافه دستمو کشیدم تو موهام
_حالا چطوری باید ببینمش
+صبر کن انتقالش بدن
_کی انتقالش میدن
+چند دقیقه دیگه
زل زدم بهش
_دقیقا چند دقیقه؟
خندید
+کوک چرا اینجوری میکنی؟ این بی قراری واسه چیه؟
شونه هامو انداختم بالا
_نه من بی قرار نیستم
زد روی شونه م و از جاش پاشد
+میرم به برادرت بگم منتظر من نمونه
_نه...برو خونه
+نمیتونم تنها ولت کنم
_نه برو...
+مطمئنی میتونی کارای جیمین رو انجام بدی؟
سرمو تکون دادم
_میتونم...برو
با تردد نگاهم کرد
_میگم برو دیگه
دستاشو برد بالا
+باشه باشه...میرم
سرمو تکون دادم
دستمو گرفت و اروم بوسید و بعدش رفت
به اطرافم نگاه میکردم...همه چی بنظرم غریبه میومد
سرمو با دستام قالب گرفتم
چرا اینقدر طول کشید جیمین؟!
......................
(جیمین):
با احساس درد توی سرم چشمامو باز کردم...
نور فضا اذیتم میکرد...
چندبار چشمامو باز و بسته کردم تا برام عادی شد
من زنده م؟
انگار نمردم هنوز
نگاهم به کوک افتاد که پشتش به من بود و دم پنجره وایساده بود
اینقدر بیحال بودم که نمیتونستم صداش بزنم
یهو برگشت سمتم
با دیدنم سرجاش خشکش زد
منم بدون هیچ حرکتی بهش زل زده بودم
بعداز چند ثانیه دویید سمتم و دستمو گرفت
+خ...خوبی؟ خوبی؟ جیمین...منو یادت میاد؟
با صدایی که خودم به زور شنیدم گفتم
_تو...کی...هستی؟
جا خورد...
به خودش اشاره کرد
+من...منو نمیشناسی؟ منم...کوک
دلم میخواست به قیافه متعجبش بخندم اما حالم بدتر از این حرفا بود
_من...نمیشنا...سمت
سرشو اورد جلوی صورتم و به چشماش اشاره کرد
+به چشمام نگاه کن...یادت نمیاد؟
رفتارش شبیه بچه ها شده بود
یه لبخند زورکی نشوندم رو لبام
و اروم دستامو باز کردم
خودشو پرت کرد تو بغلم و سر...شو فرو کرد تو گر...دنم
+مم...ممنون که...که زنده ای
هیچی نگفتم...
چند ثانیه توی همون حالت مونده بودیم که یهو در باز شد
+اینجا چخبره؟
کوک ازم جدا شد
نگاهم به پدرم افتاد که توی چارچوب در وایساده بود
با دیدن کوک اومد سمتش
+توکی هستی؟
کوک گفت
+م...من
اروم گفتم
_کاریش...نداشته باش
یقه کوک رو گرفت
+اصلا تو کی هستی؟ با پسر من چیکار داری؟
+من فقط...
صدامو یکم بردم بالاتر
_میگم ولش کن
یهو درد توی سرم پیچید...چشمامو بستم
+فکر کردی نمیدونم هرچی در میاریو میدی به این پسره؟
اصلا دوست نداشتم چشمامو باز کنم و نگاهم به کوک بیفته...
+با زندگی پسر من چیکار داری؟
کوک داد زد
+من بیمارشممممم...بیماااارررررر
چشمامو باز کردم
+جیمین خودتو به مریضی نزن...خونوادت به پول نیاز داره...اگه همینطوری ادامه بدی همین ماه من و مادرت از گرسنگی میمیریم
کوک با داد گفت
+نمیبینی مریضه؟... حتی الانم دست از سرش ورنمیداری؟
با مشتی که پدرم توی صورت کوک خوابوند برق از سرم پرید
سعی کردم از تخت بیام پایین
پاهام حس نداشتن...
یهو دستم به لبه تخت گیر کرد و افتادم پایین...
جلوی چشمام سیاهی میرفت و گوشام سوت میکشیدن
گوشامو بادستام محکم گرفتم و فشاردادم
یهو احساس کردم ینفر داره تکونم میده
سرمو بالا اوردم که با چهره نگران کوک مواجه شدم
صداشو نمیشنیدم...
یهو منو کشید تو بغلش...بعدش از حال رفتم و نمیدونم چیشد
..........
احساس میکردم ینفر داره روی صورتم دست میکشه
اروم لای چشممو باز کردم
با دیدن کوک رومو برگردوندم سمت سقف
+جیمین خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟
خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم
اومد روبه روم وایساد
+جیمین...ازم ناراحتی؟
بهش زل زدم و اروم گفتم
_چرا وایسادی کتک خوردی؟
+نمیتونستم پدرتو بزنم
_اون...اون پدر من نیست...یه..حرو.مزاده عوضیه
هیچی نگفت
_اصلا...تو...چرا اینقدر برای من ناراحتی؟
جاخورد...
+من؟
_اره..تو
بدون هیچ حرفی بهم زل زده بود
_چرا... برنمیگردی...خونه؟
سرشو انداخت پایین و اروم گفت
+من برنمیگردم
_پس برو یه هتلی،مسافر خونه ای... چیزی زندگی کن...
دنبال دردسر نباش
+من دردسری نمیبینم
به زخم روی پیشونیش اشاره کردم
_اینو...نمیبینی؟
هیچی نگفت و لب پایینیشو داد داخل که زخم لبشو قایم کنه
_برو پی زندگی خودت
زل زد بهم
+نمیتونم...
پوزخند زدم
_نمیتونی؟
#کسوف
#p14
#Eve

solar eclipseМесто, где живут истории. Откройте их для себя