+سرما خوردی؟
_فکر نکنم سرما خوردگی باشه...خیلی بدتره
با نگرانی از جاش پاشد
+نیازه بریم دکتر؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_دائمی نیست...
+ممکنه جدی شه
زل زدم بهش...دوباره ضربان قلبم رفت بالا...
پس درست فکر میکردم...دلیلش تویی!
+کوک با توام
با دستم محکم سینه مو فشار دادم و به زمین نگاه کردم
_درد نمیکنه...اما درد میکنه
دوباره خندید
+دیگه دارم مطمئن میشم دیوونه شدی
بهتره دوباره امتحان کنم...شاید اشتباه میکنم...
کاش اشتباه کرده باشم
سرمو اوردم بالا و زل زدم تو چشماش
دوباره احساس کردم قلبم توی دهنم میزنه
+چیزی شده؟
اره ...مریض شدم...مریضی ای که جرعت ندارم اسمشو به زبون بیارم
دستشو جلوم تکون داد..به خودم اومدم
+چت شده کوک...
سرمو تکون دادم و رفتم سمت سینک و به صورتم اب زدم
اومد سمتم که دستمو گرفتم سمتش
_ازم دور بمون
سرجاش خشکش زد
+چیشده؟ چرا اینجوری رفتار میکنی
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
_بهم نزدیک نشو...ازت خواهش میکنم
چند ثانیه بهم نگاه کرد..بعدش گفت
+باشه...
و از اشپز خونه رفت بیرون...
چند دقیقه بعد منم رفتم بیرون...دیدم داره کاپشنشو میپوشه
رفتم سمتش
_کجا داری میری؟
+ممنون مهمونی خوبی بود
_چی میگی جیمین؟
زل زد بهم
+خودت گفتی ازت دور بمونم...دارم اینکارو میکنم
_من منظورم این نبود
اروم خندید و زد رو شونه م
+ممنون رفیق
و خواست بره که مچ دستشو گرفتم
به دستمون نگاه کرد.
+الان این چه حرکتیه؟
_خودت گفتی
+چی گفتم؟
زل زدم بهش
_وقتی حالم بد شده بود دم گوشم میگفتی من اینجام من اینجام... نه تنها یکبار بلکه صدبار این جمله رو شنیدم
+خب باید میگفتم که اروم شی
حس بدی بهم دست داد
_یعنی فقط بخاطر اینکه حالم خوب شه اونجوری گفتی؟
شونه هاشو انداخت بالا
+خب مگه باید دلیل دیگه ای داشته باشه؟ باید حالت خوب میشد اونلحظه
حلقه دستم دور مچش شل شد
_همش الکی بود؟
+چی الکی بود کوک؟ خب تا وقتیکه حالت خوب شد من کنارت موندم دیگه
پوزخند زدم
_ به درد خودت میخوره...توام مثل بقیه دروغگویی
دستشو ول کردم و رومو ازش برگردوندم
_هرجا میخوای بری برو
+من بهت دروغ نگفتم
_نمیخوام چیزی بشنوم
+من بهت دروغ نگفتم کوک...من پیشت موندم
بغض گلومو گرفت...زل زدم بهش
_الان چی؟؟ اصلا به این فکر کردی ممکنه تنها توی این خونه چی به سرم بیاد؟ اگه حالم بد شه کی کمکم میکنه؟...نه اصلا به این چیزا فکر نمیکنی...چون یه ادم خودخواهی...فقط به فکر راحتیه خودتی
اروم گفت
+من خودخواهم؟
داد زدم
_اره تو...اره...خود خودت... یه دروغگوی خودخواه
+اما کوک..
زدم تو حرفش
_من تا الان تنها بودم از این به بعدم تنهام... میتونی بری
و رفتم سمت پنجره
یهو بازومو کشید
+خودت گفتی ازت دور بمونم...چرا سرم داد میزنی
زل زدم بهش
توی چشماش برق اشکو میتونستم ببینم
اشکام بی صدا ریختن روی گونه هام
_ میدونی من فکر کردم میتونی کنارم بمونی...بخاطر همین...بهت اعتماد کردم
یه قطره اشک از گوشه چشمش چکید و منو کشید تو بغلش
+کوک منم مثل تو تنها بودم...همیشه تنها...فکر نکن چون خونواده دارم دورم شلوغه...من فقط اسمشونو به عنوان یه خونواده یدک میکشم
دستامو دور شونه هاش حلقه کردم
سعی کردم صدای قلبشو بشنوم...
جیمین توام مثل منی؟
خودشو ازم جدا کرد
میخواستم جلوی اشکامو بگیرم
به سقف خیره شدم
با دستش اشکامو پاک کرد
زل زدم بهش...
ناخوداگاه دستمو کشیدم روی اشکایی که روی گونه ش بود و پاکشون کردم
_هنوزم میخوای بری؟
+نه...نمیتونم برم...حالا که میبینم توام مثل من تنهاییو با پوست و استخونت احساس کردی چطوری میتونم برم؟#کسوف
#p18
#Eve
ESTÁS LEYENDO
solar eclipse
Fanficcouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...