کسوف پارت²⁰

392 64 0
                                    

از جام پاشدم و رفتم اتاق رو مرتب کردم و برگشتم
حدودا نیم ساعت بعد صدای زنگ درو شنیدم
خواستم برم سمت ایفون که جیمین زودتر بهش رسید و درو باز کرد
نیم نگاهی بهم انداخت
+خب خوبه...برخلاف اخلاقت ظاهر قشنگی داری
پوزخند زدم.
اونم پوزخند زد و رفت در ورودی رو باز کرد
سرم پایین بود و مشغول مرتب کردن تیشرتم بودم که با صدای یه زن سرمو اوردم بالا
محکم جیمین رو بغل کرد و با ناراحتی گفت
+چرا زودتر به من خبر ندادی بیام پیشت؟
جیمین اروم خندید و گفت
+مشکل خاصی نبود سوزی...
پس اسمش سوزیه...
از جیمین جدا شد و رو کرد سمت من و با لبخند گفت
+پس تو همون داداش کوچولوی جدید جیمینی
پوزخند زدم
_من داداش کوچولوی هیچکی نیستم
جیمین یه خنده کاملا ساختگی کرد و رو به سوزی گفت
+سرپا نمون...بیا بریم بشینیم
و دستشو گذاشت پشت کمرش و برد سمت مبل
پوست لبمو با دندون میکندم
سوزی نشست و جیمین هم کنارش...
منم رفتم رو به روشون وایسادم
_منم میخوام بشینم.
جیمین با تعجب به مبل کناری اشاره کرد
+خب برو بشین اونجا
بدون توجه به حرفش جای خودمو باز کردم و بینشون نشستم
سوزی با تعجب نگام کرد
سرمو به نشونه سوال تکون دادم
با لبخند رو کرد سمت جیمین
+خب الان اگه حالت خوب نیست مجبور نیستی بشینی...دراز بکش
جیمین کوسن روی مبل رو بغل کرد و گفت.
+اینجوری ناراحتم...فعلا مشکلی برام پیش نمیاد
سوزی نیم نگاهی به من انداخت و گفت
+چند وقته داری با این پسره زندگی میکنی؟
به جیمین نگاه کردم...زل زد بهم
+حدودا ۲۰ روزی میشه
+همون پسره س؟
جیمین با خنده گفت
+کدوم پسره؟
+پسر جئون‌.‌..همه جا پخش شده بود که پسر جئون رو ویزیت میکنی
جیمین رو کرد سمتم
+ نه این...ینفر دیگه ست
+اها...خیالم راحت شد...فکر کردم با اون زندگی میکنی
+خب اگه با اون زندگی میکردم چه مشکلی داشت؟
+مگه خودت ندیدی؟ من شنیدم میگن یه روانیه به تمام معناست
احساس کردم دستم داره میلرزه...محکم مشتشون کردم...
جیمین اروم دستمو گرفت و فشار داد.
با لبخند رو به سوزی گفت
+بنظرم کساییکه راجب بقیه همچین حرفایی میزنن یه روانیه به تمام معنان
سوزی با تعجب گفت
+الان منظورت منم؟
جیمین شونه هاشو بالا انداخت
+من کلی گفتم
دوباره به جیمین نگاه کردم...لبخند زد...احساس کردم لرزش دستام کم شد
نیم ثانیه لبخند نشست رو لبم...سریع جلوشو گرفتم و به جلو خیره شدم
+خب جیمین....علاوه بر اینکه میخواستم ببینمت میخواستم یه چیزی رو بهت بگم
+چیو؟
+راجب کلینیکه...با کارکردنت اونجا موافقت شده...یعنی خودم معرفیت کردم
جیمین با لبخند گفت
+اما من دیگه کلا اون حرفه رو گذاشتم کنار.
سوزی با تعجب گفت
+داری جدی میگی؟
جیمین سرشو تکون داد
+نمیتونستم ادامه ش بدم
+اما اگه بیای کار کنی خونه هم بهت میدن...حقوقش که عالیه با ساعت کار کمتر
خونه؟ یعنی اگه جیمین بره کلینیک از اینجا میره؟
دست جیمین که توی دستم بود رو فشار دادم که رو کرد سمتم
نگاهمو ازش گرفتم و به سقف نگاه کردم
رو به سوزی گفت
+من واقعا شرایطشو ندارم
همونلحظه گوشیه سوزی زنگ زد و جواب داد
+الو مامان...چیشده؟...
از جاش پاشد
+باشه باشه الان میام
و گوشیو قطع کرد و روبه ما گفت
+حال برادرم بد شده باید برم
جیمین از جاش پاشد
+کاش میتونستی بیشتر بمونی
سوزی با لبخند جیمین رو بغل کرد
+بازم همو میبینیم
و روکرد سمت من
+خوشحال شدم دیدمت پسر کوچولو
پوزخند زدم
_ بیا دیگه همدیگرو نبینیم مادر بزرگ...
جیمین که مشخص بود میخواست گند منو جمع کنه دست سوزی رو گرفت و بدرقه ش کرد
#کسوف
#p20
#Eve

solar eclipseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora