کسوف پارت²¹

394 61 0
                                    

وقتی که رفت درو بست و روکرد سمت من
+این رفتارای بچگونه واسه چیه کوک؟
_کدوم رفتار؟
+سوزی دوست منه...اومده بهم سر بزنه...چرا میزنی تو ذوقش؟
پوزخند زدم
_اها ناراحت شدی؟
یهو صورتش از درد جمع شد و چشماشو بست
رفتم سمتش که چشاشو باز کرد
+اینقدر بچه بازی در نیار ازت خواهش میکنم
و از کنارم رد شد و رفت تو اتاق
+میرم استراحت کنم
_پس من چی
نگاهم کرد و ابروشو داد بالا
+بیام باهات بازی کنم؟
به سقف زل زدم
خندید
+واقعا میخوای باهات بازی کنم؟
هیچی نگفتم
اومد سمتم و زد روی شونه م
+حالا دیگه وقتی بهت میگم بچه مقاومت نکن
دستشو پس زدم
_اصلا هم اینطوری نیست
+پس حاضر شو بریم بیرون
به ساعت نگاه کردم
_ساعت ۱۲ شبه و توام مریضی
دستمو گرفت و کشوند سمت اتاق
+حاضر شو..تازه شامم نخوردیم
و رفت سمت تخت و هودیشو ورداشت و تنش کرد
خواست بره بیرون که دستشو گرفتم
_یه لحظه وایسا...
رفتم از داخل کشوی لباسم یه کلاه بافت ورداشتم و گذاشتم سرش
صورتش از درد جمع شد
+اخ کوک...
نشست لبه تخت
دستمو کشیدم روسرش
_میدونم محکم کشیدمش سرت...اما هوا سرده ممکنه اذیت شی
و هودیمو تنم کردم و رفتم جلوی اینه و دستی به موهام کشیدم
_خب بریم؟
سرشو تکون داد و ازجاش پاشد
از خونه زدیم بیرون و پیاده راه افتادیم تو خیابون
اسفالت از بارون خیس شده بود
+خب الان کجا بریم؟
_من نمیدونم
بهم زل زد
+همیشه اینقدر بی ذوق بودی؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
_اره
پوزخند زد
+فکر کنم یکم بریم جلوتر به یه پارک میرسیم
_ نمیدونم من تا الان بیرون نیومدم
+اره...مثل مرغ مادر میمونی
با تعجب زل زدم بهش
+مرغ مادر چیه؟
_حالا نمیدونم اصطلاح مرغ مادر درسته یانه...منظورم مرغیه که روی تخماش میشینه
با صدا پوزخند زدم و با تعجب نگاش کردم
_الان جدی ای دیگه؟
زد زیر خنده
+کاملا جدیم
همینطور قدم زدیم تا رسیدیم به پارک
جیمین با ذوق دویید سمت تاب
+وای کوک...تاب
نشست روی تاب.
+بیا هولم بده
پوزخند زدم
_مگه بچه ای؟
+میگم بیا هولم بده
کلافه دستمو کشیدم رو موهام و رفتم هولش دادم
با ذوق داد زد
+تندتررررر
_نه ...ممکنه بیفتی
+میگم تندتر هولم بده مامان کوکککک
تندتر هولش دادم
_مامان کوک چیه دیگه؟
خندید
+اخه مثل مامانا خیلی با احتیاط رفتار میکنی
تندتر هولش دادم که با ذوق گفت
+دارم میام ستاره
لبخند نشست رو لبم
+کوکککککک احساس میکنم الان یه ستاره منو میگیره تو بغلش
و زد زیر خنده
_اره...الان میفرستمت بری بغلش
چند دقیقه که هولش دادم خسته شد و اومد پایین
اینسری دویید سمت سرسره
_وای نگو میخوای با اونم بازی کنی...
خندید
+امشب خیلی انرژی دارم انگار
و از پله های سرسره بالارفت و رو کرد سمت من
+نگاه کن چی بلدم
و با سَر سُر خورد و اومد پایین
دوییدم سمتش
_این چه کاریه؟؟ تو نباید به سرت ضربه بزنی
از جاش پاشد و دست به سینه وایساد
+هی...من استاد اینکارام
به اسمون نگاه کردم که خندم نگیره
اومد سمتم و انگشتاشو تند تند میکشید رو سینه م
قلقلکم گرفت
لبامو جمع کردم که جلوی خندمو بگیرم
+چرا داری مقاومت میکنی مامان جونگ کوک؟
و دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند سمت چرخ و فلک
+بیا بشین
_علاقه ای...
دستمو کشید و مجبورم کرد بشینم
شروع کرد به چرخوندن میله...
با صدای بلند میخندید
+وایییییییی...چرا اینقدر خوبه
خنده ش رو که دیدم لبخند نشست رو لبام
منم باهاش میله رو گرفتم و چرخوندم
+هیییی کوککککک... احساس میکنم دوباره متولد شدم
بهش زل زدم
اره...منم همچین احساسی داشتم...
چند دقیقه که گذشت خسته شد
چرخ و فلک اروم میچرخید
زل زدم تو چشماش
بدون هیچ حرکتی نگام میکرد...لبخند روی لبش محو شد
#کسوف
#p21
#Eve

solar eclipseOnde histórias criam vida. Descubra agora