کسوف پارت²⁶

380 58 0
                                    

_الان منم باید بزنمت که بفهمی کی قدرت داره؟
+من هروقت بزنمت تو باید بغلم کنی...
و اومد سمتم و بغلم کرد و لحظه ای که میخواست ازم جدا شه محکم زد به پشتم که بازم دردم گرفت
رفت سمت اتاق
+تا لباساتو در نیاوردی نیای داخل...منم میرم بخوابم
وقتی رفت توی اتاق لباسامو در اوردم و انداختم توی لباسشویی و رفتم سمت اتاق و تقه ای به در زدم
+بیا تو
درو باز کردم و رفتم داخل
طاق باز روی تخت دراز کشیده بود
یه نفس عمیق کشیدم
_میخوای بدون لباس بخوابی؟
سرشو تکون داد
+اره اینجوری راحتترم
چیزی نگفتم
+چیزی نیاز داری؟
_ن..نه...اومدم بالشمو وردارم
و بدون اینکه منتظر حرفی ازش بمونم بالشمو ورداشتم و رفتم توی پذیرایی
یهو یادم اومد سیستم گرمایشی اینجا هنوز کار نمیکنه
ای وای
کلافه دستمو کشیدم تو موهام
حالا چیکار کنم؟
نمیتونستم دوباره برگردم تو اتاق...
چند دقیقه همونطور سرپا وایساده بودم وسط پذیرایی...اخرش تصمیم گرفتم برگردم تو اتاق
قدمامو اروم اروم ورداشتم رفتم داخل
خواستم پتورو وردارم که با شنیدن صدای جیمین چشمامو بستم
+ اجازه نمیدی استراحت کنم؟
پتورو گرفتم بغلم
_ببخشید...نمیدونستم سیستم گرمایشی کار نمیکنه
نشست رو تخت...نگاهم به بدنش افتاد
نفس عمیق کشیدم..
اروم باش کوک
+خب اینجوری نمیشه که...هوا سرده...
چند ثانیه فکر کرد
+بیا همینجا بخواب‌‌‌...اما همین امشب...
_اما..
زد تو حرفم
+خب باشه اگه نمیخوای برو توی اون سرما بخواب
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_میخوابم
و بالشمو انداختم رو تخت و درازکشیدم...
جیمینم دراز کشید و بهم پشت کرد
+شب بخیر...
نمیتونستم نگاهمو ازش وردارم
بعد از چند ثانیه اروم گفتم:
_شب بخیر...
رومو برگردوندم
باید بخوابی کوک...باید بخوابی
کوسنی که روی تخت بود رو بغل کردم
اره باید بخوابم
چشمامو روی هم فشار دادم...انگار نمیتونستم...
پتومو کشیدم رو سرم...
نمیدونم چند ساعت گذشت که خوابم برد
...................
اروم لای چشممو باز کردم...
گرمای نفس یکیو پشت گردنم حس میکردم
یهو نگاهم به دست و پای جیمین افتاد که دورم حلقه شده بود‌‌‌
پاهاشو قشنگ دورم پیچونده بود...
قلبم توی دهنم میزد...
خواستم تکون بخورم که دستشو محکمتر دور سینه م فشار داد
اروم گفت:
+ نه... نرو...تو یه خرگوش کیوتی
با تعجب گوش میدادم
چی میگه؟
خرگوش کیوت چیه دیگه...
انگار داشت لواشک میخورد...
ابروهامو دادم بالا
این کارا چیه؟
اروم گفتم:
_هی جیمین... منو قفل کردی
لباشو چسبوند پشت گردنم که برق از سرم پرید
لبامو روی هم فشار دادم
نفسای داغش که به گردنم میخورد حالمو بد میکرد...
دستشو از دور سینه م ورداشتم و پاهاشم کنار زدم و از جام پاشدم...
خیلی خسته بود
#کسوف
#p26
#Eve

solar eclipseTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon