بعد از سیر نگاه کردن جیمین به اشپز خونه رفتم برای گرم کردن غذا ها
نشستم سر صندلی موهامو همون جوری که اون پیشی میده عقب فرستادم عقب عادت اشم بهم داده...(خنده)
کمی سر درگم بودم ...
من چیزی از هیبریدا نمیدونم میتونم ازش محافظت کنم؟ کلافه م خیلی...
دیگه کمتر برای مطب وقت میزارم باید برگردم سرکار بلند شدم زیر گاز و خاموش کردم و ظرف هارو گذاشتم سر میز میخواستم برگردم جیمین رو بیدار کنم که صدای میو کردن پیشی و شنیدم
_بیدار شدی پیشی؟
~میوو
_برو اتاق لباس پوش بیا شام
~میو
دوید تو اتاق
نشستم منتظرش
~ گرمشون کردی؟نسوزوندی شون؟
_نه(خنده)
نشست .نیومده شروع کرد به خوردن
_ اروم بخور
~یونگی...
_جانم
~چیزی شده؟
_ه..ها
~بهم دروغ نگو
_میای بریم بیرون؟
~اره
_منظورم..سرقراره
~اونم اره(خنده)
_آخيش
~استرس نداشت که ..برم لباش بپوشم
_منم میام
پشت سرش رفتم توی اتاق
سرشو کرده بود توی کمد
شلوارمو عوض کردم و لباسمو هم در اوردم که بالاخره سرشو در آورد
نگاهش بهم افتاد خجالتی کیوت
_تو که منو دیدی خجالت نداره(خنده)
روشو کرد اونور سرخی گوشاش خیلی بامزه بود
سریع لباسم و پوشیدم
_اوکی پیشی من میرم بیرون زود بیا
بیرون منتظرش ایستادم و به کیوت بازیاش فکر میکردم ...اخخخ قلبم درد گرفت از دستش(خنده)
~اومدم بریمفاک..
هنگیدم
_یاااا دوست داری امشبم به فاک بری؟
~چرا
_من با این لباسایی که تو پوشیدی سکته رو میزنم
از پشت پرید رو کولم
~باید بهش عادت کنی
_ااااا
کلاهش و روی سرش گذاشت دمش م زیر پیرهنش
_پیاده بریم؟
~باشه
توی پارک قدم میزدیم بدون اینکه حرفی بزنیم
روش سمت وسایل بازی بود نگاهم به دستاش کشید دستای تپل بچه گونه... اون برای این دنیا زیادی کوچیکه!!
~اینجوری نگام نکن
_از کجا فهمیدی نگات میکنم
~حس میکنم
_ مثلا الان حس میکنی به خاطر تو قلبم خیلی تند میزنه
از اون لبخند شیریناش تحویلم داد که تحمل نکردم...
درو وبر کسی نبود
پس دستشو گرفتم روشو برگردوند سمتم
لباشو کشیدم توی دهنم
دستشو گذاشت پست گردنم ..
از هم جدا شدیم نگام افتاد به دوتا دختری که داشتن به ما نگاه میکردن
تا دیدن نگاشون میکنن برام لایک نشون دادن
خندم گرفت
~چیه؟
تا روشو برگردوند اون دوتا فرار کردن
_هیچی
بقیه ی راه رو دستشو سفت چسبیده بودم جوری که انگار میخواست فرار که😂
~بریم خونه؟۰
_بریم
........
~اهههه خسته شدم
_زیاد که راه نرفتیم
~ولی من خسته شدم
خودمو انداختم کنارش رو مبل
به چهره ی غرق در فکرش نگاه کردم
~یه چی بگم
_چرا هر دفعه میپرسی؟بگو
~در مورد هیبریدا چیزی میدونی؟
_نه راستش
~ازشون بگم برات؟
_آره
~میدونستی اگه ماها مدت زیادی توی جسم حیوونی بمونیم ممکنه دیگه انسان نشیم؟
_وای چه بد
~یا مثلا ما هممون باید جفت داشته باشیم و در فرهنگ ما ازدواج نداریم و تقریبا جفت گیری همون ازدواجه
_اومم...
~و با دندونای نیشمون مارک میکنیم و اون طرف میتونه وقتی حیوونی بفهمه چی می گی
_ تو میتونی منو مارک کنی؟
~اره...ولی مارک کردن یکی از راه های جفت گیریه...
_خب
~بعدش نمیتونی تا ابد به کسی دیگه ای فکر کنی ...بهش فک کن
_فکر نمیخواد من همین الانم شبیه کسایی هم که مارک شده
~(خنده)
_پیشی...من میخوام تو مارکم کنی
~ن
_نه ندارم همین الان
~الان؟
_آره
رفتم رو به روش روی زمین نشستم و صورتمو جلو بردم
_یالا
~ب..باشه
سرشو برد توی گردم دندوناش رو روی گردنم حس میکردم
با حس درد ناگهانی که پیچید توی بدم به زور جلوی خودمو گرفتم که از درد ناله نکنم
~حالت خوبه؟
جای زخم و لیسید در عین ناباوری تعصیر(درسته؟)زیادی داشت و دردم خیلی کم تر شد
_آره خوبم
~درد داری؟برم یخ بیارم
_نمیخوام همین که کنارم باشی بسه
دراز کشیدم و دستشو گرفتم کشیدم توی بقلم متقابلا بقلم کردو سرشو گذاشت روی سینم
الان منم برای اون بودم....
(فردا صبح)
چشامو که باز کردم یه پیشی نارنجی کوچولو رو جلوم دیدم
دماغمو به بدنش کشیدم بوی جیمینو میداد
دستشو کشید رو سرش
لبخندی به بامزه گیش زدم بلند شدم ساعت ۷ بود باید میرفتم مطب
لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم راه تا اونجا طولانی بود پیاده نمیشد رفت
....
(دو هفته بعد)
این ساعت بیمار نداشتم
نشستم سر صندلی مو قهوه و خوردم
تلفنم زنگ خورد شماره خونه بود
_ الو
~سلام
_چی شده پیشی؟
~یه چیز دیگه یادم اومد بگم...هیبریدا خیلی زود حامله میشن
_خب...میشد اینو تو خونه بهم بگی
~نه میخواستم بدونی داری پدر میشی
_ جیمین شوخی باحالی نبود
~راس میگم
قهوه پرید تو گلوم
_(سرفه)
~یونگی؟خو..خوبی؟
_اره(سرفه)
_از کجا فهمیدی؟
~خودم فهمیدم....حسش کردم بعدش رفتم بیبی چک خریدم و...مثبت بود
_باورم نمیشه
~بچه نمیخواستی نه؟
_این چه حرف....
~(گریه)
_اهای پیشی گریه نکن
_من اصلا ناراحت نیستم اون بچه ی منو توعه
_من خوشحالم خب؟گریه نکن
~واقعا؟
_آره
~دختره
_بچمون
~اره
_ببین تا من میام مراقب خودت باش...۲ ساعت دیگه میام خب؟
~باشه
فاک....
حس میکنم از شوک و خوشحالی منفجر میشم
_چقد سریع...
_اصلا برا چی با ی رابطه حامله شد...
یادم اومد
_شت...بدون کاندوم کردمش(اروم)
*بیمارتون اومدن
_بگو بیاد داخل
.....
درو با کلیدم باز کردم
جیمین توی اشپز خونه بود
_گفتم کاری نکن اذیت میشی
~نه داشتم غذا درست میکردم
بقلش کردمش و بردم گذاشتمش روی مبل
_من بقیه شو درست میکنم
داشتم میرفتم که استینمو گرفت
~تو...واقعا ناراحت نیستی؟
~ما حتی ازدواجم نکردیم
_اولا چرا باید نارحت باشم بچمه دوما مگه نرفتیم مارک همون حکم ازدواج و داره پس ما الان ازدواج کردیم
انگشتری که مادرم بهم داده بود توی انگشت کوچیکه ی دستم بود رو در اوردم و گذاشت توی انگشت حلقش
_بیا اینم حلقه
یه نگاه پر از اشک بهم نگاه کرد
_اهای گریه نکن
~ااا نمیتونم(گریه)
خودشو انداخت توی بقلم بدون حرف بقلش کردم
وقتی اروم شد ازم جدا شد
~۲ ماه و ۱ هفته دیگه دخترت به دنیا میاد
_شت چقد زود
~اره ...توی گربه های عادی خیلی دیر علائم نشون میده و زمان حامله گیشون همینقدره
~ولی ما هیبریدا اونجوری نیستیم بعضی چیزمون مثل حیووناس
_میگم....الان اسمشو چی بزاریم؟
~من بگم؟....
_بگو
(دو سال بعد)
~یونااا ندو
÷چیکارش داری داره بازی میکنه
~میوفته یه چیزیش میشه
×پاپا من گشنمه
_بیا بشین برات ساندویچ درست کردم
×هورا. اپای اشپزم
_(خنده)
~یونا گفتم کلاهتو بپوش
_پیشی انقد بهش گیر نده
~نگرانشم خب
×خودم حواسم هست
_آره. دخترم بزرگه خودش میدونه
~پدر و دختر عین همن
÷امیدوارم خشن بودنش بهش نرفته باشه(خنده)
~بره مگه چیه؟تو که معلوم نیست چند تا از دوست دختراتو حامله کردی
÷یاااا ساکت شووو
به خانواده خوشحالمون نگا کردم
مامانبزرگ سال پیش توی خواب رفت پیش خانوادش ولمون کرد هوسوک م هنوز پی دوست دختره
جیمین به قدری نگرانه یوناعه که حس میکنم منو نمیبینه!
یونا کوچولوی خودمم که عین پاپاش گوش دم کوچولو نارنجی رنگ داره....
خودمم که هنوز توی اون مطب کوچیک خودم کار میکنم
جیمینم به آرزوش رسید و براش یه شیرینی فروشی باز کردیم و حسابی کارش گرفته
~یونگی بیا بریم باز کنیم
_مگه بچه ای
~بریم دیگههه
_(خنده)
دست جیمین و گرفتم و بردم پیش اون دوتا
_اهای پیشی ندو میخوری زمین
~نه هیچی نمیشه
~اخخخ
_بهت گفتم پیشی
×پاپا خوبی؟
~من عالیم(خنده)
^^^^^^^^^^^
تموم شدددددددددد
میبینینننن تموم شدددددتثخثث۹قحلقجق
دوستش داشتمااا ولی حس میکنم خوب نبود🥺
YOU ARE READING
تو گربه ای؟
Short Storyکاپل: یونمین، ژانر: هیبرید، فلاف، کمی اسمات (پایان یافته****) کی میتونه یونگی ای که بعد از مرگ پدر و مادرش دیگه ادم قبلی نشد و خودشو تو کارش غرق کرد و به حالت قبل برگردونه؟..... ........ _اروم بدو میخوری زمین ~هیچم نمیشهههه ~اخخخ _بهت گفتم پیشی ~...