همینطور ک قدم میزد چشمش به یک چیزی خورد..با دیدن اون چشماش درشت شد و دستشو جلو دهنش گذاشت..
_ای.. این.. چطور ممکنه؟
اون سگش بود؟؟ بم بود؟؟؟
_هی بم! بیا اینجا..
مثل اینکه حدسش درست بود چون همون لحظه توله سگ دوید سمت جونگکوک و دمشو براش تکون داد..
_این چطور ممکنه؟ تو اینجا چیکار میکنی بم؟ چطور اینجا پیدات شد؟
=هی آقا خرگوشه من آوردمش.!
_یوجین؟چطوری آوردیش؟
=امم خب رئیس دستور دادن برای اینکه تنها نباشید سگتون رو بیارم و منم دیروز ب آپارتمان آقای پارک و آقای چا رفتم چون آخرین بار اونجا بودید حدس زدم سگتون هم اونجا باشه..
_خب چطور گرفتیش؟ ب اونا چی گفتی؟
=گفتم دوست شمام و بهم گفتید سگتون رو ببرم پیش سگای خودم تا اینجا اذیت نشه..
_نمیدونم چی بگم.!ولی ممنونم..
=خواهش میکنم.. چیزه کوک میتونم یچیز ازت بپرسم؟
_آره بپرس..
یوجین سرشو انداخت پایین و پشت گردنشو ظاهری خاروند..
=چیزه..یعنی اینکه چیز.. آقای چا با آقای پارک تو رابطن؟؟آقای چا چند سالشه؟
_ن فقط همخونن.. 21سال..چطور مگه؟
=عاها.. هیچی همینجوری.. پسر باحالیه!!
کوک نیشخند خرگوشی زد و چشاشو برا یوجین ریز کرد..
_ایگو ایگو..نکنه ازش خوشت اومده؟
=کی؟ من؟ نه کی گفته؟ آره؟ عهه ولم کن من باید برم خدافز
کوک به دستپاچه شدن یوجین خندید و رفتن یوجین رو تماشا کرد..
حقیقت این بود ک یوجین وقتی به خونه اون وو و جیمین رفته بود با اون وو رو به رو شده بود و تو همون نگاه اول عاشق اون وو شده بود!
_بم کوچولو گرسنته؟ بریم داخل یچی بخوریم؟
مشغول حرف زدن با بم بود و وارد آشپز خونه شد و سورا همون سر خدمتکار خونه رو دید که مشغول گذاشتن چیزی داخل فر بود و خم شده بود!!
_هی گرل!!
سورا با شنیدن صدای کوک سریع ایستاد و برگشت سمت کوک..
₩قربان؟ شما اینجا چیکار میکنید؟؟ چیزی میخواستید؟
_بهم بگو اوپا و اینکه چیزی برای سگ اینجا هست؟
₩او.. اوپا؟؟ولی اگه رئیس بفهمن من شمارو اینطور صدا میزنم فک نکنم خوششون بیاد..
_کی ب نظر اون دیکهد اهمیت میده؟؟ عصبانی شد من مواظبتم بیبی..
YOU ARE READING
_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_
Fanfiction_نزدیک شدنت به من عاقبت خوبی نداره جئون +از بچگی عاشق بازی کردن با آتیشم کیم =جونگکوک بوکسوری که تو دید مردم یک پسر مغروره ولی در اصل یه پسر شیطون و بازیگوش و احساسیه.. یکشب موقع برگشت به خونه متوجه چند تا کامیون و آدم های مشکوکی میشه و فیلمبرداری...