𝕻𝖆𝖗𝖙8

187 28 58
                                    


همینطور ک قدم میزد چشمش به یک چیزی خورد..

با دیدن اون چشماش درشت شد و دستشو جلو دهنش گذاشت..

_ای.. این.. چطور ممکنه؟

اون سگش بود؟؟ بم بود؟؟؟

_هی بم! بیا اینجا..

مثل اینکه حدسش درست بود چون همون لحظه توله سگ دوید سمت جونگکوک و دمشو براش تکون داد..

_این چطور ممکنه؟ تو اینجا چیکار میکنی بم؟ چطور اینجا پیدات شد؟

=هی آقا خرگوشه من آوردمش.!

_یوجین؟چطوری آوردیش؟

=امم خب رئیس دستور دادن برای اینکه تنها نباشید سگتون رو بیارم و منم دیروز ب آپارتمان آقای پارک و آقای چا رفتم چون آخرین بار اونجا بودید حدس زدم سگتون هم اونجا باشه..

_خب چطور گرفتیش؟ ب اونا چی گفتی؟

=گفتم دوست شمام و بهم گفتید سگتون رو ببرم پیش سگای خودم تا اینجا اذیت نشه..

_نمیدونم چی بگم.!ولی ممنونم..

=خواهش میکنم.. چیزه کوک میتونم یچیز ازت بپرسم؟

_آره بپرس..

یوجین سرشو انداخت پایین و پشت گردنشو ظاهری خاروند..

=چیزه..یعنی اینکه چیز.. آقای چا با آقای پارک تو رابطن؟؟آقای چا چند سالشه؟

_ن فقط همخونن.. 21سال..چطور مگه؟

=عاها.. هیچی همینجوری.. پسر باحالیه!!

کوک نیشخند خرگوشی زد و چشاشو برا یوجین ریز کرد..

_ایگو ایگو..نکنه ازش خوشت اومده؟

=کی؟ من؟ نه کی گفته؟ آره؟ عهه ولم کن من باید برم خدافز

کوک به دستپاچه شدن یوجین خندید و رفتن یوجین رو تماشا کرد..

حقیقت این بود ک یوجین وقتی به خونه اون وو و جیمین رفته بود با اون وو رو به رو شده بود و تو همون نگاه اول عاشق اون وو شده بود!

_بم کوچولو گرسنته؟ بریم داخل یچی بخوریم؟

مشغول حرف زدن با بم بود و وارد آشپز خونه شد و سورا همون سر خدمتکار خونه رو دید که مشغول گذاشتن چیزی داخل فر بود و خم شده بود!!

_هی گرل!!

سورا با شنیدن صدای کوک سریع ایستاد و برگشت سمت کوک..

₩قربان؟ شما اینجا چیکار میکنید؟؟ چیزی میخواستید؟

_بهم بگو اوپا و اینکه چیزی برای سگ اینجا هست؟

₩او.. اوپا؟؟ولی اگه رئیس بفهمن من شمارو اینطور صدا میزنم فک نکنم خوششون بیاد..

_کی ب نظر اون دیکهد اهمیت میده؟؟ عصبانی شد من مواظبتم بیبی..

_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_Where stories live. Discover now