کسوف پارت²⁸

361 59 0
                                    

هول شدم و سرمو انداختم پایین
+سلام
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
_سلام
+شما قراره اینجا کار کنین؟
زل زدم بهش
_بله همینطوره
لبخندش پررنگ تر شد
+خیلی عالی شد...من دیگه باید برم...میبینمت
و یه چشمک تحویلم داد و رفت
این کی بود دیگه؟ پوزخند زدم
چند دقیقه دیگه جیمین اومد سمتم
با خنده گفت:
+بلاخره استخدام شدیم...و تو شرطی که بستیم رو باختی
پوزخند زدم
_شرط؟
خنده ش شدید تر شد
+حالا داری انکارش میکنی؟
_چیزی یادم نمیاد که بخوام انکارش کنم
بامشت زد به بازوم
+راجبش صحبت میکنیم...من یادم میمونه...حالاهم پاشو باید بریم خونه
و از کنارم رد شد و دوباره رفت پیش صاحب کافه
منم از جام پاشدم و رفتم کنارش وایسادم
قرار شد که از فردا مشغول کار شیم
وقتی حرفاشون تموم شد باهم از اونجا زدیم بیرون و دوباره پیاده راه افتادیم سمت خونه
زیر چشمی به جیمین نگاه کردم...خیلی کم حرف شده بود
یعنی چیشده؟
تا وقتیکه رسیدیم خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد...درو با کارت باز کردم و رفتیم داخل...
سوییشرتمو در اوردم و انداختم تو اتاق..‌
جیمین هودیشو در اورد...با دیدن بالا تنه لخ...تش نفس عمیق کشیدم
+خب من میرم حموم
سرمو تکون دادم
رفت  حموم...چند دقیقه گذشت که صدای زنگ گوشی جیمین رو شنیدم
از جیب کتش ورش داشتم...
با دیدن اسم سوزی پوزخند زدم و تماسو رد کردم
و صفحه گوشیشو خاموش کردم
یهو صدای نوتیف پیامش اومد
بازش کردم
"+ دکتر با کار کردنت توی کلینیک موافقت کرده و همونطور که میخواستی میتونی یه خونه لوکس داشته باشی...سریع باهام تماس بگیر یسری چیزا هست باید بگم بهت"
منم براش تایپ کردم:
"_ کار جدید پیدا کردم...دیگه به من زنگ نزن...دارم ازدواج میکنم"
و پیامامونو پاک کردم و مسدودش کردم...اخر سر شماره شو حذف کردم
صدای در حموم رو شنیدم...
سریع صفحه گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم رو میز
چند دقیقه بعد جیمین اومد بیرون
درحالیکه با حوله موهاشو خشک میکرد بهم زل زد
+این چه قیافه ایه؟ چرا رنگت اینقدر پریده
دستمو زدم به صورتم
_نه اصلا اینجوری نیست
+دقیقا شبیه بچه هایی شدی که کار اشتباهی انجام میدن
نگاهمو ازش گرفتم
_نه اصلا اینجوری نیست
سرشو تکون داد
+میشه گوشیمو بهم بدی؟
هول شدم.
_گوشی واسه چته؟
با تعجب زل زد بهم
+یعنی چی ؟..گوشیمو بده
سرمو تکون دادم و گوشیشو دادم دستش
+چرا سوزی زنگ نمیزنه؟ باید خبرم کنه
پوزخند زدم...زیر لب گفتم:
_دیگه باید تا ابد منتظرش بمونی...
+چی گفتی؟
به سقف نگاه کردم
_هیچی...
+باید بهش زنگ بزنم
استرس گرفتم....الانا میفهمید
چند دقیقه همینطوری داشت تو گوشیش میگشت..اخماش تو هم بود
+شمارش کجاست؟؟ چرا پیداش نمیکنم؟
_احتمالا گوشیت مشکل پیدا کرده
نیم نگاهی بهم انداخت
+اره راست میگی...پس باید برم در خونه ش
مثل برق زده ها از جام پریدم
_یعنی چی؟؟ کجا میخوای بری؟
با تعجب بهم زل زد
+باید توضیح بدم؟
_اره..باید توضیح بدی
حوله دور کمرشو محکمتر کرد و رفت سمت اتاق
همونلحظه صدای زنگ ایفون رو شنیدم
دوییدم سمتش جواب بدم که جیمین زودتر از من رسید و درو باز کرد
_اصلا پرسیدی کیه؟
+احتمالا دزده..اومده تورو ببره...
و خندید
پوزخند زدم
_ بی مزه
همونلحظه در ورودی باز شد و سوزی با سر و وضع اشفته ای اومد داخل...چشماش از‌گریه باد کرده بودن
با گریه رو به جیمین گفت:
+حقیقت داره جیمین؟
جیمین با تعجب گفت:
+چی حقیقت داره؟ چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
سوزی گوشیشو گرفت سمت جیمین
+حقیقت داره؟
جیمین گوشی رو دستش گرفت و بهش نگاه کرد...چشماش رفته رفته گردتر میشدن...
یهو رو کرد سمت من...
+این کار توعه درسته؟
هول شدم
_ م..من؟
اومد سمتم و رو به روم وایساد و صفحه گوشیو گرفت رو به روم
+کار توعه...
زل زدم تو چشماش
_اره..کار منه...که چی
بدون هیچ حرکتی بهم زل زد
+چی؟
داد زدم
_اره کار منه...میخوای چیکار کنی؟
ناباورانه بهم زل زده بود
چند ثانیه که گذشت با پوزخند گفت
+واقعا چی فکر کردی؟
دستمو کشیدم روی موهای خیسش که ریخته بودن رو پیشونیش
و جوری که سوزی بشنوه گفتم
_ مگه  نگفتی عیب نداره اگه بقیه راجبمون بفهمن؟
جیمین با تعجب بهم زل زده بود
سوزی گریه ش بند اومده بود و با تعجب بهمون نگاه میکرد...
دستمو حلقه کردم دور کمر جیمین و به خودم نزدیکش کردم
زل زدم تو چشماش...
سرجاش خشکش زده بود
دستمو کشیدم روی حوله ای که پیچیده بود دورش و اروم دیکشو لمس کردم
سوزی تا این صحنه رو دید کیفشو از روی زمین ورداشت و دویید بیرون...
به محض اینکه سوزی رفت بیرون جیمین ازم جدا شد و یه سیلی محکم خوابوند تو گوشم...
بی حرکت سر جام وایساده بودم
با داد گفت:
+معلوم هست چه غلطی داری میکنی؟
#کسوف
#p28
#Eve

solar eclipseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora