کسوف پارت³⁰

386 55 0
                                    

سرمو تکون دادم
_بزار برم لطفا...
+بهم قول بده
_چه قولی
+امشبو جایی...نری...بزاری کنارت بخوابم
هیچی نگفتم..‌
اروم چشمامو بو...سید و ازم جدا شد...سرشو گذاشت رو قلبم و دستاشو دور کمرم حلقه کرد
+ قشنگه...
مکث کرد
+ توام داری مریض میشی جیمین‌‌‌‌...
لبامو روی هم فشار دادم و به سقف خیره شدم...
کاش نمیومدم خونه...
حالا باید چیکار کنم؟
+دستتو بکش رو موهام...
دستمو کشیدم رو موهاش و اروم گفتم:
_ تو فردا یادت نمیاد چه اتفاقی افتاده.‌‌..اونی که همه چیو یادشه منم...
هیچی نگفت...از نفسای منظمش فهمیدم خوابیده‌‌‌...
حالا من باید چطور بخوابم؟
تا وقتیکه خورشید طلوع کرد بیدار بودم...
به ساعت نگاه کردم...۸ بود
یکم خودمو جا به جا کردم که کوک تکون خورد
اروم لای چشماشو باز کرد و دستشو گذاشت رو سرش
صورتش از درد جمع شد
بهم نگاه کرد
+عه...برگشتی؟
پوزخند زدم و از جام پاشدم
_ برو یه دوش بگیر سرحال بیای
و بدون اینکه منتظر حرفی بمونم ازش از اتاق رفتم بیرون و به صورتم اب زدم
بعدش رفتم توی اشپز خونه و دوتا لیوان شیر ریختم و گذاشتم رو میز...
دوتا کیک ورداشتم و چیدم تو بشقاب
حدودا نیم ساعت بعد کوک در حالیکه با حوله موهاشو خشک میکرد اومد بیرون...
نمیتونستم به چشماش نگاه کنم... به زمین خیره شدم
_عه دوش گرفتی؟
+اره... وای نمیدونم دیشب چقدر خوردم..سرم داره میترکه
نیم نگاهی بهش انداختم و پوزخند زدم
زیر لب گفتم:
_همونطور که گفتم هیچی یادت نمیاد
+چیزی گفتی؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:
_نه..صبحونتو بخور
سرشو تکون داد و شروع کرد به خوردن صبحونه
منم نشستم و یه تیکه از کیک رو گذاشتم دهنم...
یهو احساس کردم کوک هیچ حرکتی نمیکنه
سرمو اوردم بالا دیدم با چشمای گرد شده داره به من نگاه میکنه
تنم یخ کرد...یعنی از دیشب چیزی یادش اومده؟
سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم
_چیزی شده؟
به گردنم اشاره کرد
دستمو کشیدم رو گردنم...احساس کردم سوخته...
_چیشده گردنم؟
یهو کیک پرت شد تو گلوش
با تموم وجودش سرفه میزد
هول شدم...از جام پاشدم و چند بار زدم تو پشتش
_چت شد چرا اینطوری میکنی
سرشو اورد بالا و بهم زل زد...
از بس سرفه زده بود اشک تو چشماش جمع شده بود
+دیشب خیلی از حد خودم رد شدم نه؟
لبخند نشست رو لبم...
_نه... پسر خوبی بودی...
دوباره نگاهش موند رو گردنم...
کنجکاو شدم ببینم چیشده
رفتم جلوی آینه‌‌..
با دیدن کبودی گنده ای که روی گردنم بود میخواستم از خجالت آب شم
دستمو کشیدم روش..جاش درد میکرد
کوک اومد سمتم و خواست به گردنم دست بزنه که رفتم عقب
_سمت من نیا دیگه
+میخوام ببینم گردنت چیشده
_هیچی نشده...احتمالا پشه نیش زده
با تعجب بهم زل زد
+پشه؟
سعی میکردم خودمو بی تفاوت جلوه بدم
_اره...پشه...
و خواستم از کنارش رد شم که دستمو گرفت
.............
(جونگ کوک):
دستشو گرفتم...
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:
+میشه ولم کنی؟
_فقط بهم بگو دیشب چیکار کردم
سرشو اورد بالا...بازم بهم نگاه نمیکرد
+دیشب من تا دیروقت بیرون بودم...وقتی اومدم خونه توخواب بودی
_پس چرا وقتی بیدار شدم تو بغلت بودم
شونه هاشو انداخت بالا
+حتما توی خواب تکون خوردی دیگه
و بدون اینکه منتظر حرفی از من بمونه دستشو کشید و رفت
چشمامو بستم و سعی کردم از دیشب چیزی یادم بیاد
چرا هیچی یادم نمیاد
کلافه دستمو کشیدم تو موهام
+باید بریم کافه...
_کافه؟
یهو یادم اومد
_اها...باشه
و رفتم توی اتاق و اماده شدم...داشتم موهامو اتو میکشیدم که جیمین اومد داخل...
از داخل اینه بهش نگاه میکردم
چند ثانیه به تخت خیره مونده بود بعدش رفت سمت کمد و لباس دراورد
+قرار نیست بری عروسی...میخوای بری سرکار..
_موهام خیس بود...باید اتوش میکشیدم
شونه هاشو انداخت بالا
+هرطور راحتی...
وقتی موهامو اتو کشیدم یقه هودیمو مرتب کردم و از اتاق اومدم بیرون و کفشامو پام کردم
جیمینم چند دقیقه بعد اومد بیرون و کفشاشو پاش کرد و راه افتادیم سمت کافه...
طبق معمول جیمین دوست داشت پیاده راه بره
حدودا ۱ ساعت بعد رسیدیم
از بس راه رفته بودم پاهام گز گز میکرد
وقتی رفتیم داخل کافه
یه پسره با لبخند اومد سمتمون
+فکر کردم پشیمون شدید و نمیاید
جیمین با خنده گفت:
+نه چرا باید پشیمون شم
نگاهم به پسره افتاد که به جیمین خیره شده بود
از نگاهش خوشم نیومد
دست جیمین رو گرفتم و یکم اوردمش عقب
+سلام
برگشتم سمت صدا
دوباره همون دختره بود
سرمو تکون دادم
جیمین با لبخند جوابشو داد
اومد سمتمون و دستشو به سمتم دراز کرد
+روز اول کاریتو بهت تبریک میگم
بدون اینکه باهاش دست بدم گفتم:
_ممنون
پسره گفت:
+امروز پدرم نیومده بجاش من و جیسو تو کافه ایم
جیمین با لبخند گفت:
+اسم تو چیه؟
پسره با لبخند بهش زل زده بود
+ام...منم سوجونم...
پوزخند زدم...
احساس میکردم ازش متنفرم...جیسو اومد سمتم و اروم زد به بازوم...
نگاش کردم که حرفشو بزنه
+میخوای فضای اینجارو یاد بگیری؟.
نیم نگاهی به جیمین انداختم که مشغول بگو بخند با سوجون بود
کلافه دستمو کشیدم تو موهام
_علاقه ای ندارم
جیسو لباشو جمع کرد
+لطفا...میشه بامن بیای؟
دوباره نیم نگاهی به جیمین انداختم...تا کی میخواد با این اشغال حرف بزنه؟
انگار نمیتونستم یه جا بند شم...
انگشتامو بهمدیگه فشار میدادم و با دندون پوست لبمو میکندم
#کسوف
#p30
#Eve

solar eclipseМесто, где живут истории. Откройте их для себя