کسوف پارت³⁴

354 57 0
                                    

+نمیدونم راجب چی حرف میزنی
_خیلیم خوب میدونی چی میگم
جوابمو نداد...
چند دقیقه بعد یه کاسه سیب زمینی سرخ شده گذاشت رو میز و از یخچال سس کچاپ رو اورد و گذاشت روی میز و خودشم نشست
+بیا بخوریم...حسابی گرسنه ایم...
دست به سینه نشسته بودم و به سقف نگاه میکردم
رو کرد سمتم
+اهای...چرا نمیخوری؟
_ من میخوام برم بیرون غذا بخورم
خندید
+اها...هنوز ناراحتی پس
یدونه سیب زمینی ورداشت بهش سس زد و گرفتش سمتم
+بیا اینو بخور...
پوزخند زدم
_فکر کردی خر میشم؟...نه دیگه تموم شد
+ پس میخوای تا اخر عمرت قهر بمونی؟
سرمو تکون دادم
_اگه لازم باشه حتما
+باشه...هرطور راحتی
از جاش پاشد و از اشپز خونه رفت بیرون
کجا رفت؟
_هی... تو باید غذاتو بخوری
هیچ صدایی نشنیدم...
کاسه سیب زمینی رو ورداشتم و رفتم بیرون دیدم روی کاناپه نشسته
روبه روش وایسادم و کاسه رو گرفتم سمتش
_بیا...
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:
+برو دارم فیلم میبینم
به تلویزیون که خاموش بود نگاه کردم
_اینکه خاموشه...
ریموت رو ورداشت و روشنش کرد
+اما الان دیگه روشنه...مشکلت چیه؟
نشستم کنارش و کاسه سیب زمینی رو گذاشتم بینمون
_خب پس فیلم بزار ببینیم...
پوزخند زد
+تو که قهر بودی
_ الان نیستم...مشکل داری باهاش؟
شونه هاشو انداخت بالا
+به من مربوط نیست...هرکاری دوست داری بکن
همینطوری بین کانالا میچرخید
_همینو نگه دار میخوام ببینم
بدون اینکه حرفی بزنه همون کانال نگه داشت...
همینطور مشغول فیلم دیدن بودیم که یهو فهمیدم سینماییه بی...اله...
دوتا پسر بودن که یهو شروع کردن به بو...سیدن همدیگه...
جیمین با چشمای گرد شده بهم زل زد...
سرمو تکون دادم
_من...نمیدونستم...
خواست کانالو عوض کنه که ریموت رو از دستش کشیدم
_اما من میخوام بقیشو ببینم
سعی کرد ریموت رو از دستم بگیره
+اما من دلم نمیخواد
داشت تلاش میکرد ریموت رو بگیره
دستمو بردم بالا
+بدش من ببینم
رفتم عقب...جیمینم دستشو اورد سمت ریموت که یهو افتاد رو..م
باهمدیگه چشم تو چشم شدیم...
صورتامون یه بند انگشت فاصله داشتن...
یهو نگاهشو ازم گرفت و از جاش پاشد...
بدون هیچ حرفی نشست به تلویزیون خیره شده بود
منم نشستم سرجام...انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود
یهو صدای زنگ گوشیمو شنیدم
از جام پاشدم و از روی میز ورش داشتم و به صفحه ش نگاه کردم
شماره ناشناس بود
جواب دادم
+الو
صدای دختر بود
با تعجب گفتم:
_شما؟
+واقعا منو نمیشناسی؟
_باید بشناسم؟
+ناراحت شدم..منم...جیسو
_هر خری...چرا باید برام مهم باشه؟
یهو نگاهم به جیمین افتاد که زیرچشمی بهم نگاه میکرد
با خنده گفتم:
_عه جیسو تویی؟...شمارت ناشناس بود... ببخشید نشناختم
با ذوق گفت:
+وای فکر نمیکردم اینقدر مهربون برخورد کنی باهامیه لبخند ساختگی نشوندم رو لبام
_اره...من همیشه مهربونم
نگاهم به جیمین افتاد که پوزخند زد
_خب...باشه...امروز
+چی؟ امروز چی؟
_مگه نمیخوای بریم بیرون؟
با جیغی که کشید گوشی رو از گوشم فاصله دادم
وای ازش متنفرم...
دوباره گشوی رو به گوشم نزدیک کردم
_اوکیه‌....الان میام
و بعد گوشیمو قطع کردم
جیمین سعی میکرد خودشو بی تفاوت نشون بده
+کی بود؟
_مگه نشنیدی؟...جیسو
پوزخند زد
+با جیسو میخوای بری بیرون؟
_از نظر تو مشکلی داره؟
شونه هاشو انداخت بالا
+اصلا به من مربوط نیست
_پس دخالت نکن
و از جام پاشدم ورفتم تو اتاق...
بایددخیلی به خودم برسم...
یک لحظه به جیسو فکر کردم
صورتم جمع شد...
اگه برای اذیت کردن جیمین نبود هیچوقت با این دختره بیرون نمیرفتم...
از داخل کمدم یه ست هودی وشلوار جین ورداشتم تنم کردم
سوییشرت مشکیمم پوشیدم و موهامو با اسپری مو حالت دادم رو به بالا...
به خودم از داخل آینه نگاه کردم
زیر لب گفتم:
+نظرت راجب پیرسینگ چیه کوک؟
سرمو تکون دادم
_عالیه..
از داخل کشوم پیرسینگ لبمو ورداشتم و زدم به لبام
و بعد از اینکه عطر زدم از اتاق اومدم بیرون...
جیمین نیم نگاهی بهم انداخت یهو نگاهش بهم ثابت موند...
با لبخند به خودم اشاره کردم
_بنظرت جیسو دوست داره؟
از جاش پاشد و رفت سمت اتاق
_هی...کجا میری
بدون اینکه جوابمو بده رفت داخل اتاق و درو بست...
قهر کرد؟
#کسوف
#p34
#Eve

solar eclipseNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ