کسوف پارت³⁶

347 56 0
                                    

زل زدم تو چشماش...
یهو نگاهشو ازم گرفت و دستشو کشید...
خیلی عادی به بقیه فیلم نگاه کرد...
منم چشمام روی فیلم بود اما حواسم یه جای دیگه بود
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که رو کردم سمت جیمین‌.‌..
دیدم خوابیده... چطور میتونست اینقدر معصوم باشه؟!
با لبخند دستمو کشیدم روی موهاش و از روی پیشونیش کنارشون زدم...
از فرصت استفاده کردم و اروم دستشو گرفتم و چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم
شاید بتونم عاشقت کنم جیمین...
....................
+هی...چرا باهات حرف میزنم به من نگاه نمیکنی؟
نگاهم به جیمین بود که داشت با سوجون حرف میزد
با مشتی که به بازوم خورد رو کردم سمت جیسو
+چرا به من نگاه نمیکنی؟
با کلافگی گفتم:
_چیکارم داشتی؟
+میگم چرا دیروز نیومدی بریم بیرون؟
_بهت گفتم که...گفتم برام کار پیش اومده بود
+خب امروز بریم؟
دوباره نگاهم رفت سمت جیمین که داشت میخندید
+هی باتوام...امروز بریم؟
با مشت زدم رو میز که از جاش پرید
_میشه اینقدر حرف نزنی؟
+خب بگو
یهو دیدم جیمین دستشو انداخت دور گردن سوجون و بیشتر خندید...
احساس کردم خون به مغزم نمیرسه...
روکردم سمت جیسو
_بریم...همین الان
با ذوق گفت:
+همین الان؟ واقعا؟
کلافه دستمو کشیدم تو موهام و سرمو تکون دادم
از جاش پاشد و رفت سمت سوجون...
بالا پایین میپرید
+من و کوک داریم میریم بیرون...
یهو جیمین رو کرد سمتم...
بهم زل زده بود
بدون اینکه بهش نگاه کنم از جام پاشدم و رفتم سمت در...
جیسو خودشو بهم رسوند و رفتیم بیرون...
هرچی میگفت من فقط سرمو تکون میدادم...
یهو زد به بازوم
+اصلا میشنوی من چی میگم؟
_نه...یعنی اره میشنوم...چی میگفتی؟
چند ثانیه گیج بهم نگاه کرد بعدش با لبخند گفت:
+اها پس تو از اونایی هستی که نمیخوان علاقه شون رو نشون بدن
سرمو تکون دادم
_دقیقا همینه...
یه لبخند گنده نشست رو لباش
+خب کجا بریم الان؟
_ داریم راه میریم دیگه...نیازه جای خاصی بریم؟
+مگه نمیخوای با من بیای خونه؟
با تعجب بهش زل زدم
_خونه؟
+اره خب...من گفتم میای بریم خونه تو سرتو تکون دادی
_اها...حتما حواسم نبوده
+اما تو گفتی داری حرفامو گوش میدی
لبامو روی هم فشار دادم و با کلافگی گفتم:
_میشه اینقدر منو سوال، جواب نکنی؟
سرشو تکون داد
یهو دیدم دستشو دور بازوم حلقه کرده
دستشو پس زدم و یکم ازش فاصله گرفتم
+چرا اینجوری رفتار میکنی؟
_انگار یادت رفته ما هیچ نسبتی باهمدیگه نداریم
+همیشه با کساییکه باهاشون نسبت نداری میای بیرون؟
سرمو تکون دادم
_همیشه اینکارو میکنم
+باچند تا دختر دیگه اومدی بیرون؟
_م...من؟...ام خب...خیلی زیاد بودن
خندید
+چه سوالی پرسیدما...مگه میشه ادمی مثل تو با هیچ دختری قرار نذاشته باشه؟
سرمو تکون دادم
_اره...من با هزار نفر قرار گذاشتم...
یهو دستمو گرفت
روکردم سمتش
+ولی من اخرین نفریم که باهام قرار میزاری درسته؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_نه اولین نفری نه اخرین نفر...
لباشو اویزون کرد
چندشم شد...چرا کاراش منو تحت تاثیر قرار نمیدادن؟
قدمامو تند تر کردم...
انگار داشتم شکنجه میشدم
.............
(جیمین):
+نظرت راجب مهمونی اخر هفته چیه؟
نگاهم افتاد به جای خالی کوک...
+اهای با توام
رو کردم سمت سوجون...
+باید راجبش فکر کنم...نظر کوک هم مهمه
اروم گفت:
+فقط خودت بیا...
خندیدم
_اوه نه...ما هم خونه ایم...هرجا میریم باهمدیگه میریم
پوزخند زد
+چند وقته میشناسیش؟
_چند ماهی هست...
+چیزی بینتونه؟
خشکم زد...نمیدونستم چی بگم...نه میتونستم بگم آره،نه میتونستم بگم نه...
+چرا چیزی نمیگی؟
زل زدم بهش
_برای تو چه فرقی میکنه؟
خندید
+سوال احمقانه ای پرسیدم فکر کنم...چون همخونه ت داره با جیسو وقت میگذرونه...فکر نمیکنم چیزی بینتون بوده باشه...
با لبخند زل زدم بهش
_اون عاشق منه...
جا خورد
+هان؟
_همینطور من عاشقشم...
خندید
+داری شوخی میکنی؟!
_بنظرت قیافم به کساییکه دارن شوخی میکنن میخوره؟
شونه هاشو انداخت بالا
+من...همینطور الکی اون سوال رو پرسیدم
_اما من خیلی جدی جواب دادم...
به ساعتم نگاه کردم...از ۱۱ گذشته بود
_دیگه دیر کرده...
سوییشرتمو از روی میز ورداشتم و تنم کردم
_میرم جیسو و کوک رو بیارم
و راه افتادم سمت در ورودی
+ولشون کن بزار وقت بگذرونن...
_دیگه زیادی وقت گذروندن
و بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای ازش بمونم از کافه زدم بیرون...
برف بی صدا میبارید...
کلاه سوییشرتمو کشیدم سرم و گوشیمو از جیبم در اوردم و دستمو روی شماره کوک فشار دادم
تماسمو رد کرد
#کسوف
#p36
#Eve

solar eclipseWhere stories live. Discover now