کسوف پارت³⁸

352 58 0
                                    

+عجله کردنتو...
داشت میرفت سمت اتاق...
خواستم از بغلش بیام پایین که نذاشت
وقتی رفت داخل اروم منو خوابوند رو تخت
+وقتی سردته و میخوابی خیلی حس خوبی میده...
_میخوای کجا بری؟!
+میرم ببینم خوابم یا بیدار... هنوزم باورم نشده
خواست بره بیرون که دستشو کشیدم
زل زد بهم...
دستمو بردم سمت زیپ سوییشرتم...
اروم بازش کردم و ازتنم درش اوردم
چشاشو بست و لباشو گاز گرفت
دوباره دستشو کشیدم که سریع هودیشو از تنش در اورد و پرت کردرو تخت و خیمه زد روم و لباشو چسبوند رو لبام...
وحشیانه لبامو میمکید...
دستامو دور گردنش حلقه کردم
تاجاییکه نفس کم اوردم همراهیش کردم
چند دقیقه بعد خودشو ازم جدا کرد...هردومون نفس نفس میزدیم...
بریده بریده گفتم:
_دیدی...خواب...نیستی؟
با لبخند سرشو تکون داد و سرشو برد لای گردنم...
گردنمو که به دندون گرفت درد پیچید تو بدنم
_وای کوک...
بدون توجه به حرفام کارشو ادامه داد و اینسری محکمتر گردنمو گاز گرفت...
چشمامو بستم و لبامو گاز گرفتم که داد نزنم...
جاییکه گاز گرفته بود رو مکید...اون احساس درد به لذت تبدیل شد...
لبخند نشست رو لبام...
_حالا شد...
زل زد بهم
+چشمات جیمین...چشمات...
بدون هیچ حرفی بهش زل زدم...
سرشو اورد بالا و دوباره لباشو گذاشت رو لبام...
احساس سوزشِ توی لبامو حس میکردم...
چند دقیقه بعد خودشو ازم جدا کرد و پیشونیمو بوسید..
با دستش موهامو داد بالا و زل زد بهم
+میدونی چقدر عاشقتم؟
با لبخند گفتم:
_میدونم...
دراز کشید کنارم
+بیا اینجا...
رو کردم سمتش
+کجا؟
دستاشو باز کرد...
رفتم بغلش و سرمو گذاشتم رو سینه ش
اروم خندیدم
_کوک...سینه پهن تو برای یه نفر جای زیادیه...
دستاشو دورم حلقه کرد
+اینجا فقط خونه توعه...
لبخند نشست رولبام... چشمامو بستم...
زیر لب گفتم:
_احساس میکنم خیلی دوست دارم
............
#کسوف
#p38
#Eve

solar eclipseWhere stories live. Discover now