روکردم سمتش
_هی کوک...دستمو داری از جا میکنی...
+برای اخرین بار دارم بهت میگم جیمین... با سوجون گرم نگیر
شونه هامو انداختم بالا
_اون فقط دوستمه...ما نسبتی باهم نداریم
کلافه دستشو کشید تو موهاش
+جیمین یه هفته س داریم سر این قضیه بحث میکنیم..میشه تمومش کنی؟
_ خب اصلا نیازی به بحث کردن نیست کوک...من گفتم رابطه من و سوجون کاملا دوستانه س
پوزخند زد
+باشه...پس با دوستت وقت بگذرون
و از کنارم رد شد و خواست بره که مچ دستشو کشیدم
به اطرافم نگاه کردم
کسی نبود
سریع رفتم سمتش و صورتشو با دستام قالب گرفتم و لبامو گذاشتم رو لباش و ازش جدا شدم
_من فقط تورو دوست دارم میفهمی؟
بهم زل زد
_اینقدر روی آدما حساس نشو وقتی میدونی من مال توام...
اروم اروم لبخند نشست رو لباش
_آها...حالا شد
نگاهشو ازم گرفت
+به هرحال...خیلیم دوست ندارم اینجا کار کنیم
_فعلا نیازه...بعدا یه فکری میکنیم به حالش
و دستشو گرفتم
_بریم دیگه؟
با بی میلی سرشو تکون داد
+میام اما اگه اون حر.ومزاده دست از پا خطا کنه میزنم دندوناشو توی دهنش خورد میکنم
پوزخند زدم
_من چی؟ من باید با اون دختره ی احمق چیکار کنم؟!
یهو یه چیزی یادم اومد
_اصلا بگو ببینم...اونروز که بهت زنگ زدم صدای جیسو رو شنیدم گفت آرومتر درد میکنه...چیکار داشتین میکردین؟
ابروهاشو داد بالا
+میخوای بدونی چیکار میکردیم؟
_ الان که فکر میکنم اصلا حوصله بحث ندارم
+من نخواستم بحث کنم
_پس بگو...چیکار میکردین؟
+داشت تتو میزد...
با تعجب گفتم:
_تتو؟...تتو چرا؟
شونه هاشو انداخت بالا
+من چه میدونم؟ روانیه دختره...
همونلحظه در کافه باز شد و سوجون اومد بیرون...
بادیدن من لبخند زد و اومد سمتم
نیم نگاهی به کوک انداختم و رفتم سمت سوجون
خواست بغلم کنه که دستمو دراز کردم سمتش
_بهتره دست بدیم...فکر میکنم مریض شدم
بدون توجه به حرفم منو کشید تو بغلش
سریع خودمو ازش جدا کردم و یه لبخند ساختگی نشوندم رو لبام
+دیر کردی...میخواستم بیام دنبالت
کوک گفت:
+فکر نمیکنم آدرس خونه منو داشته باشی
سوجون با خنده گفت:
+من آدرس خونه تورو میخوام چیکار؟ میخواستم برم دنبال جیمین...
کوک دستاشو توی جیبش کرد و با غرور گفت:
+جیمین با من زندگی میکنه...
و پوزخند زد
نگاهم به سوجون افتاد که پوکر شده بود...
جو سنگین شده بود
_خب بهتر نیست بریم به کارمون برسیم؟
سوجون سرشو تکون داد
+آ...آره...بریم
و رفت داخل... رو کردم سمت کوک وبا لبخند بهش چشمک زدم و دستمو دراز کردم سمتش
محکم دستمو گرفت و رفتیم داخل...
خوشبختانه از جیسو خبری نبود
سوییشرتمو در اوردم و گذاشتم روی میز
_خب چیکار کنیم؟
+باید منتظر بمونیم مشتری بیاد
رو کردم سمت کوک
_اگه خسته ای بشین...
سرشو به نشونه نه تکون داد
کلافه نفسمو دادم بیرون...رفتاراش داشت عصبیم میکرد
سوجون دوتا پیک الکل ریخت...روکرد سمت کوک
+توام میخوری؟
کوک سرشو تکون داد
+میخورم
و پیکی که جلوی من بود رو ورداشت و سر کشید
سوجون رو کرد سمتم
+الان دوباره برات میریزم
_نه نیازی نیست...نمیخورم
سرشو تکون داد و هیچی نگفت
+راستی راجب مهمونی آخر هفته فکر کردی؟
کوک گفت:
+کدوم مهمونی؟
سوجون به من اشاره کرد
+من با جیمین هماهنگ کردم...
رو کرد سمت من
+کدوم مهمونی جیمین؟
_یه مهمونی که سوجون دعوتمون کرده آخر هفته
پوزخند زد
+بعد من الان باید بفهمم؟
_من هنوز هیچ تصمیمی راجبش نگرفتم کوک
+اگه تصمیم میگرفتی بری و من قبول نمیکردم چی؟ حتما خودت تنها میرفتی درسته؟!
روکردم سمت سوجون و با خنده گفتم:
_دیدی چقدر حساسه؟
کوک با صدا پوزخند زد
+من میرم...دیگه اینجا کار نمیکنم
و خواست بره که دوییدم سمتش و دستشو کشیدم
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:
+دستمو ول کن میخوام برم
_کوک...میخوای منو تنها بزاری اینجا؟
رو کرد سمتم و با پوزخند گفت:
+بهتر نیست که این کار رو ول کنی فقط؟ نمیفهمم چه اصراری داری که اینجا کار کنی
_حقوقش خوبه کوک...
دستشو کشید و رفت بیرون...
راه افتادم دنبالش...
یهو سرجاش وایساد و روکرد سمتم
+من میرم خونه... کارت تموم شد بیا...
و کلاه هودیشو سرش کشید و راه افتاد...
بهتر بود دنبالش نرم که یکم آروم شه حداقل...
برگشتم داخل کافه
+واقعا نمیفهمم آدمی مثل تو چطور تونسته با یکی مثل اون همخونه باشه
شونه هامو انداختم بالا
_همخونه بودن باهاش اونقدرام سخت و طاقت فرسا نیست...
پوزخند زد
همون لحظه مشتری اومد
سریع رفتم سفارش گرفتم و براش یه فنجون قهوه ریختم و گذاشتم روی میز
+جیمین بیا...
رو کردم سمت سوجون
_اومدم
و رفتم پیشش...
انگشتشو کرد داخل ظرف نوتلا و کشید روی لبام
با لبخند لبشو گاز گرفت
#کسوف
#p39
#Eve
ESTÁS LEYENDO
solar eclipse
Fanficcouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...