کسوف پارت⁴⁰

387 59 0
                                    

+خوشمزه س نه؟
زبونمو کشیدم روی لبام‌ و نوتلا رو خوردم...
بعدش دستمو کشیدم روی لبام
_اوهوم...خوشمزه بود...اما از این به بعد بهتره از قاشق استفاده کنی
دوباره انگشت شستش رو زد به نوتلا و کشید رو لبام
+مثل مارشمالو میمونه
با دستم کاکائوی روی لبمو پاک کردم
_چی مثل مارشمالو میمونه؟!
+چرا نخوردیش؟
_دوست ندارم...جواب منو بده
+لباتو میگم... شبیه مارشمالوعه...
با لحن جدی ای گفتم:
_دیگه سرکار نمیام من...
و خواستم از کنارش رد بشم که مچ دستمو گرفت
دستمو کشیدم
_به من دست نزن پسر خوب...
+ببخشید...از حرفام منظوری نداشتم‌...متاسفم اگه ناراحت شدی...
_اگه میخوای اینطوری ادامه بدی که برم...
+نه نه...دیگه رفتار بدی از من نمیبینی.‌‌
سرمو تکون دادم...
_باشه...
و رفتم سمت مشتری ای که تازه اومده بود و سفارشش رو گرفتم و براش قهوه ریختم...
حدودا چند ساعت دیگه اونجا بودم...وقتی کارم تموم شد سوییشرتمو ورداشتم
_من دیگه میرم سوجون...
سرشو تکون داد
+خسته نباشی
از کافه زدم بیرون...شب شده بود...مجبور بودم امروز رو اضافه کاری وایسم...
گوشیم رو از جیبم در اوردم...از صبح یکبارم زنگ نزده بود...
الان باید میرفتم نازشو میکشیدم
کلافه نفسمو دادم بیرون
_کار سختی در پیش داری جیمین...
به قطره بارونی که روی دستم چکید نگاه کردم
رو کردم سمت آسمون
_آسمونم دیوونه شده...دیروز برف بود امروز بارون...چخبره؟
سوییشرتمو تنم کردم و کلاهشو کشیدم سرم
حدودا نیم ساعت بعد رسیدم خونه..‌
کفشامو در اوردم و رفتم داخل...
چونه م از سرما میلرزید...
همه جا تاریک بود
صفحه گوشیمو روشن کردم
ساعت ۱۰ بود...
کوک احتمالا خوابیده...
رفتم توی اتاق...دیدم روی تخت ولو شده...
باید لباسمو عوض میکردم
خیلی بی سر و صدا یه تیشرت و شلوار ورداشتم و تنم کردم و اروم رفتم رو تخت دراز کشیدم و پتو رو تا گردنم کشیدم بالا...
خیلی سردم بود...
مثل موش خودمو اروم اروم به کوک نزدیک کردم و از پشت بغلش کردم...
تکون خورد و رو کرد سمتم...
با صدای خواب آلودش گفت:
+الان اومدی؟!...دستات چرا اینقدر سردن؟
_کوک...من سردمه...
دستاشو باز کرد
+بیا..
خزیدم تو بغلش...دستاشو دورم حلقه کرد
_کوک...ببخشید...
+الان خسته ای چیزی بهت نمیگم...فردا بحث میکنیم
سرمو اوردم بالا و بهش زل زدم...
_منو ببخش...
نگاهشو ازم گرفت
+اینجوری نگام نکن
_کوک...
رو کرد سمتم...
+جیمین...
_لطفا...
اروم اروم یه لبخند کمرنگ نشست رو لباش که حتی توی تاریکی هم میتونستم ببینمش
+باشه... بخواب
با دستم چونه شو گرفتم و سرشو اوردم پایین و آروم لبامو گذاشتم رو لباش
خواستم ازش جدا شم که نذاشت...
وحشیانه لبامو میمکید...
لبخند زدم...
بدون اینکه لباشو ازم جدا کنه خیمه زد روم دستشو برد زیر تیشرتم
دستامو حلقه کردم دور گردنش و آروم آروم باهاش همراهی میکردم...
خودشو ازم جدا کرد و زل زد بهم
نفس نفس میزدیم
_هی...کوک...چرا اینقدر تشنه ای؟
سریع تیشرتمو از تنم در آورد و
دستشو برد وسط پام که چشمامو بستم و رو تختی رو توی دستام مچاله کردم
با صدای تب دارش گفت:
+جیمین...
با چشمای خمارم زل زدم بهش
+بنظرت امشب میتونم تا تهش برم؟
لبخند نشست رو لبم...
_واسه اون فعلا زوده...
+پس فقط امضات میکنم...
و سرشو برد توی گردنم و محکم گاز گرفت
لبا.مو روی هم فشار دادم که صدام بلند نشه...
زبو.نشو تا روی ترقوه هام کشید و بعدش گاز گرفت...
با دستام اروم موهاشو کشیدم
_وای کوک...
همه جای سینمو گاز گرفت..
دستامو برد بالای سرم و دوباره زبونشو کشید تو گردنم...
سرمو بردم عقب و چشمامو بستم
+دوس داری امضای من روی بدنت باشه؟
لبخند زدم
_من...من دوسش... دارم
با گاز محکمی که از گردنم گرفت نتونستم جلوی صدامو بگیرم...
لباشو گذاشت رو لبام که ناله هام خفه شدن...
لحظه آخر لب پایینیمو به دندون گرفت و کشید
احساس درد و لذت باهمدیگه قاطی شده بود...
خودشو ازم جدا کرد و دراز کشید کنارم...
نفس نفس میزد....
+گرم شدی؟
رو کردم سمتش و با بیحالی گفتم:
_حالا که تب دارم چاره چیه؟
منو کشید تو بغلش و دستشو کشید رو گردنم...با احساس سوزش چشمامو بستم
+میخوام فعلا تب داشته باشی... قرار نیست همشو یه شب تجربه کنی...مرحله مرحله...
زل زد بهم
+تا الان تجربه ش کردی؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_تا حالا تجربش نکردم
+پس قراره با من تجربش کنی...
با لبخند سرمو تکون دادم
آروم زبونشو کشید رو لبامو آروم بوسید
+بگیر بخواب دیگه...
دستمو گذاشتم روی سینه ش...
زیر لب گفتم:
_ دوست دارم...
زل زد بهم و با دستش چونه مو داد بالا
+عاشقتم...
و دوباره لبامو بوسید
با لبخند چشمامو بستم...
نمیدونم چند دقیقه طول کشید که خوابم برد...
#کسوف
#p40
#Eve

solar eclipseحيث تعيش القصص. اكتشف الآن