"3"

65 18 9
                                    

هری:سلام لویی،یک هفتست جوابم رو نمیدی و میدونی که، تا وقتی که دوباره بلاکم کنی قراره بهت پیام بدم و تا وقتی که بهت قضیه رو نگم دست بردار نیستم

لولو:ام،ببخشید؟

هری:خدا ببخشه،داشتم می‌گفتم،تا وقتی دوباره بلاکم کنی قراره بهت پیام بدم و تمام این‌ جریانات کوفتی بگم

هری درحال نوشتن است.

لولو:داداش مطمئنی به شماره درستی پیام دادی؟
من لویی نیستم
پیام لولو دیده شد.
هی؟اینجایی؟
*شما نمی‌توانید به این شخص پیام ارسال کنید*

••••

هری:سلام لیام

لیام:چته

هری:لویی شمارشو عوض کرده و انگار به یه یارویی فروخته

لیام:به من چه

هری:یعنی‌ چی به‌ من‌ چه
تو مگه دوست صمیمی من نیستی؟

لیام: هستم‌ انگار‌

هری:پس به زین پیام بده و شماره جدید لویی رو بگیر

لیام:الان که فکر میکنم دوست صمیمیت نیستم

هری: اما لی‌لی، من به زین پیام بدم؟
میخوای سیاه و کبودم کنه؟
چطور از دلت میاد؟
تو چطور دوست صمیمی منی؟؟

لیام:برو از نایل بگیر خب کصخل، اون سیاه و کبودت نمیکنه

هری:لیام جریان سیب زمینی یادت میاد؟

لیام:نه یادم نمیاد

هری در حال تایپ است.

لیام:خدایا چقدر گیر دادی که همه چیو توضیح بدی

هری در حال تایپ است.

هری:یادت میاد یه بار تو مهد‌ کودک داشتی سیب‌زمینی می‌خوردی بعد یه یارو اومد گفت چقدر شبیه سیب‌زمینی هستی و مسخرت کردو با دوستاش بهت خندید و روت سیب‌زمینی انداخت؟بعد من با عضله های قوی و خوشگلم پسره رو اونقدر زدم که از دماغش خون اومد و در نهایت دماغش شکست؟
دستت درد نکنه تو سن کم وارد زندگی واقعی شدم و کم مونده بود تو مهد‌کودک اخراج شم! اگه تو دانشگاهم مشکلی پیش میومد مقصر تو بودی
بعد تو بهم گفتی که:
"آه هری بزرگ!من به تو مدیونم تو آینده هر خواسته ای از من داشتی این رو بهم یادآوری کن باشه؟"
بعدشم با گریه و زاری اومدی عضله های خوشگلم رو بغل کردی
هعی روزگار چشمام‌ پر شد:")

لیام: واقعا؟خیلی خب پس

هری:عاشقتم پینو

لیام:*شماره تلفن*
اینو فراموش نکن هری،این مسئله مهم رو به یه چیز کوچیک‌ خرج کردی و البته که مجبور شدم بخاطرش به زین پیام بدم و تحملش کنم!

هری:اون اونقدراهم بدنیست لی،فقط گاهی باهات لاس میزنه :))

لیام:خفه خون بگیر

هری:مرسی پینو من رفتمم،آدیوس"خداحافظ"

do me a favour"Texting"L.SDonde viven las historias. Descúbrelo ahora