بخش اول: خبر خوبی که ناگفته موند
به این فکر کن که همیشه فرصت آخرته؛ پس حرفی که توی دلت هست رو به زبون بیار... بعضی وقتها خیلی زود، دیر میشه!
****************************
هیجان زیادی داشت. دلش میخواست هر چه زودتر این خبر رو به جان بده. اون بالاخره تونسته بود شهریه کلاس مشترک بازیگری و رقص رو جور کنه. اینطوری میتونست تایم بیشتری رو با جان بگذرونه.
البته هیچوقت قرار نبود به پسر بگه که شهریه کلاس رو با فروختن مدالهای مسابقات ژیمناستیک به دست آورده. اگه جان با این کارش به آرزوی همیشگیش، یعنی بازیگر شدن، میرسید مشکلی نداشت.
هر چند جان امید زیادی نداشت؛ چون فاصله خونه تا شهر زیاد بود و البته کسی یک پسر روستایی رو به عنوان بازیگر قبول نداشت؛ برای همین همیشه در حال سرکوب کردن رویاها و آرزوهای خودش بود؛ اما با این وجود ییبو همیشه در تلاش بود تا بتونه با حرفهاش به پسر امید ببخشه.
بعضی وقتها در نقش فیلمنامهنویس و کارگردان ظاهر میشد و از این طریق قدرت بازیگری جان رو بالا میبرد. میخواست با این روش، اعتماد به نفس رو در وجود پسر بسازه تا بالاخره بتونه یک روزی تبدیل به کینگ چین بشه!
ییبو همیشه دلش میخواست توی استریت دنس به عنوان یک رقاص حضور پیدا کنه. هر چند میتونست بفهمه سطح دنسرها تا چه حد بالاست؛ اما این باعث نمیشد که از رویای همیشگیش جا بزنه!
اون انقدر امید داشت که الان پشت در ایستاده بود و میخواست این خبر خوب رو به جان بده. ییبو تصمیم داشت همراه با بهترین گاگای دنیا تبدیل به مرد شماره یک چین بشه.
کفشهاشو با ذوق درآورد. سرسری به مادرش سلام داد. حتماً الان جان اومده و توی اتاقش بود. در اتاق رو سریع باز کرد و با بینظیرترین لبخندش گفت:
جانگا!
اما توی اتاق کسی نبود. نبود جان کمی عجیب بود؛ اما این باعث نمیشد از ذوقش کم بشه. این بار از پلهها پایین رفت و رو به مادرش گفت:
مامان چرا جان نیومده؟
: نمیدونم. منم منتظر بودم. حتی نهارم درست کرده بودم براتون. بیا تو فعلاً غذاتو بخور... جان هم پیداش میشه.
اما ییبو در حال حاضر نمیتونست چیزی بخوره. تا وقتی این خبر رو به جان نمیداد، نمیتونست کاری انجام بده؛ برای همین قصد داشت خودش به خونه جان بره.
سوار دوچرخهش شد و با نهایت سرعتش رکاب زد. ده دقیقه بعد جلوی در خونه بود. زنگ در رو زد. بعد از چند ثانیه در به روش باز شد. با ورودش به خونه، با مادر جان روبهرو شد. تعظیمی کرد و گفت:
سلام خاله. جان خونه هستش؟
زن با خوشرویی جواب ییبو رو داد:
YOU ARE READING
𝑊ℎ𝑒𝑛 𝑌𝑜𝑢 𝐿𝑒𝑓𝑡 𝑀𝑒
Fanfictionنام فیک: وقتی ترکم کردی تعداد پارتها: ۳۲ (کاملشده) نوبت آپ: سه شنبهها ژانر: ریللایف، عاشقانه، غمگین تایپ: ورس _________________ 🏮𝑾𝒉𝒆𝒏 𝒀𝒐𝒖 𝑳𝒆𝒇𝒕 𝑴𝒆🏮 در فراز و نشیب به دست آوردن خواستههایم، من تو را از دست دادم... ...